-
هومممممممم
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 21:15
به نام خدایی که در این نزدیکیست.... درود و صد درود به شما! چقد دلم تنگه یه دوسته!به اندازه ی یه دنیا دلتنگشم!کاش خراب نمیکرد! کاش میگذاشت همونطور بمونیم! از طرفی هم نگران کنکورمم!نمیدونم قراره جی بشه!ولی خیلی نگرانم از آینده ام مطمین نیستم! از هیچکی مهم نیستم! خیلی دلم میخواد یه جای دور قبول شم! به این آنترا شدیدا...
-
خسته
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 00:31
آدم خسته ولی خوشحال ندیدین؟ به من میگن همین آأمی که گفتم!دیر وقته!حوصلمم نمیکشه بحرفم! برام دعا کنین!درگیر مسایل امنیتی شدم! یزدان من مثه همیشه امیدم به خودته! بعدا نوشت:خداوند آرزویی در دل بنده اش قرار نمیدهد مگر آنکه توانایی آن را در او ببیند! یزادانم به همینت دل بستم! کمکم کن به هدف اولم برسممممم
-
یه حس خوب....
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 20:05
سلامممممممممم من باز اومدممممم بچه ها اگه بدونین امروز چکار کردم! من بعد از ماهها دوستمو یافتم! من کلا با همه دوستم !اما تو عمرم دوتا دوست صمیمی داشتم!که این یکیشونه! اسمش آرامه! واییی اگه بدونین چقد شیطونی میکردیم با هم! یادش بخیر سر یه موضوعی شرط بندی کردیم اون باخت،مجازاتشو باید من تعیین میکردم!آقا منم نامردی نکردم...
-
ادامه رازهای من.....
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 20:37
بازمم سلام! اگه طاقتشو ندارین نخونین از اولیش شروع میکنم اعتراف میکنم اون شب که مامانم رو بردم بیمارستان فقط به این فک میکردم که کار خودمو یه سره کنم!البته نه که خودمو بکشم!نه! فقط به این فکر افتادم که به عمل کریه ازدواج تن بدم! البته حس شوهر کردنم مال همون شب بود الان دیگه ندارم این حسو اعتراف میکنم همین الان که...
-
زندگی که یک دوست یادمان انداخت.....
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 19:28
درود خیلی وقته نبودم! میدونم الان فحشم میدین! قرار بود زود به زود آپ کنم!ولی چه کنم دیگه !زندگیه نشد! الانم که اومدم بنویسم کام برادر بزرگوارمو کش رفتم!مجبور شدم رمزشو بشکنم! چه رمز مزخرفیم داشت!خدا نصیبتون نکنه از این داداشا که رمزای عجیب غریب برا کامشون میزارن! خبر دارین که؟تو بلاگ اسکای با موبایل نمیشه آپ کرد!وگرنه...
-
ادامه ی ادامه ی رازام!!!!
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 01:14
خوب از اونجایی که من میام اینجا اعتراف میکنم باید بگم که قیافه منو شطرنجی کنید لطفا!!!!!! گاهی وقتا هست که تو دلم یه حسایی دارم که تو بیرون ندارم مثلا خیلی وقتا دوست دارم مامانمو بغل کنم و یه دل سیر گریه کنم اما نمیدونم این حس لعنتیه چیه که جلومو میگیره! خیلی وقتا دوست دارم به خیلی بگم به خاطر کار اشتباهم معذرت میخوام...
-
اینم شعری که گفتم!!!!!!!!!
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 01:10
ماه آسمان آبی قلب من در نقطه ای به خواسته اش میرسد که خورشید شب بی پایان این روز سرد را در آغوش بگیرد و حاصل این هم آغوشی سرد چیزی جز سکوت سهمگین و مبهم آسمان نیست مرا ..... عقاب ذهنم را.... وجود بیکرانه ام را برای این برزخ بزرگ درک کن بی حاصل میاندیشیدم که مترسک ذهن من به عشق پرنده ی امید مزرعه ی زندگیم را به دست باد...
-
قصه دیروز و امروز...........
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 01:08
به نام سکوت..... تازگیا یاد گرفتم باید به جای سلام بگم درود! پس دورد به همه دوستای خوبم قصه ی من قصه دیروزو امروزمه قصه من از سی دی روانشناسی دکتر فرهنگ برای خانواده ی موفق شروع میشه و به یه خبر بد که منو ناراحت کرد میرسه! قصه دیروز من از سی دی جوری شروع شد که فهمیدم چقدر اشتباه فکر کردم و برداشت کردم در مورد رفتار...
-
هویجوری.....
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 15:30
هویجوری دلمان خواست سلام نکرده حرف بزنیم! هویجوری معده مان مدام دارد سوت میکشد که گرسنه اش است! هویجوری دلمان یک زیارت توپ میخواهد! ای بابا این دلمان چه چیز ها که نمیخواهد! خیلی دوست داشتم بنویسم اما امان از این روزه! مامانم همیشه میگفت اگه وقتی روزه ای زیاد بگی گرسنمه یا تشنمه از ثواب روزت کم میشه! خوب حالا میپرسید...
-
مطلبی افتخاری تقدیم به دوست خوبم المیرا.....
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 01:44
مراحل درس خواندن من: 1-خوابیدن روی کتاب 2-گرفتن مشکلات و نواقص روی قالی 3-جمع کردن آشغالهای ریز و درشت روی زمین 4-خاک گیری گوشه های موبایل 5-اس ام اس بازی با بچه های کلاس که هرکدوم چقدر درس خونده 6-خواندن یادگاریهای کتاب که رفقا سر کلاس نوشتن 7-در آخر هم خسته شدم،رفتم یه چیزی بخورم
-
من و کله پاچه و واقعیت......
شنبه 29 تیرماه سال 1392 23:01
سلامممممم سلام و صد سلام به همه کسایی که میاید سر میزنید و میخونی ولی نظر نمیزارید! عیب نداره من هویجوری هم دوستتون دارم دوستای گلم! امروز یه دوست باعث شد برم یه قسمت از رازامو که نوشتم بازم بخونممممم خیلی جاب بود!اون موقع نوشتم از کله پاچه متنفرم ولی الان عاشق کله پاچه ام!شاید باورتون نشه ولی از ته ته اعماق قلبم دوسش...
-
بازگشت دکتر پانیک..................
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 15:28
سلامی به گرمی آفتابی که تو شهرمو میتابه! خیلی وقته نبودمو آپ نکردم!اما الان اومدم!شاید با دست پر !شایدم با دست خالی! عارضم به حضور همگیتون که دلم خیلی برای وب و شماها تنگ شده بود! ولی الان خیلی حرفت واسه گفتن دارم! در این مدتی که نبودیم کنکورمان را دادیم ... آقای کنکور با ما سر لج داشت انگار!از یه هفته قبلش نگذاشت...
-
آخه روانی در این حد؟؟؟؟؟
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 08:46
سلامممممم دیروز که داشتم وبمو اپ میکردم میبینم یه بچه اومده واسه من کامنت گذاشته که میخوام وبتو هک کنم! هههههههههه بیچاره خبر نداره من خودمم تو کار همین چیزا یودم!!!!!! خیال کرده من میترسم........ خخخخخخخخ بمن میگه بیا وب منو بخر! بعضیا واقعا یه چیزیشون میشه! من دارم سایتمم افتتاح میکنم!اون موقع بیام وب یه روانی رو...
-
شعر سیب حمید مصدق و جوابیه ها.....
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:57
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : * تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:53
دیالوگ به یاد ماندنی در فیلم جدایی نادر از سیمین سیمین:پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی؟ نادر:اون نمیدونه من پسرشم،ولی من که میدونم اون پدرمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:53
دیالوگ زیبای زنده یاد خسرو شکیبایی درخانه ی سبز ببین دلخوری،باش،عصبانی هستی،باش،قهری،باش،هرچی میخوای باشی باش،ولی حق نداری با من حرف نزنی،فهمیدی؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:52
یالوگ زیبای استاد پرویز پرستویی در مارمولک فکرنکنید خداوند شما رو فراموش کرده،شاید درهای زندان به روی شما بسته باشه اما درهای رحمت خداوند به روی شما باز است این قدر به فکر راه های دررو نباشید خداوند که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست. خدا خدای آدم های خلاف کار هم هست وفقط خود خدا هست که بین بنده هاش فرقی نمیگذاره او اند...
-
مردنماها......
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:50
-خدا مرد را آفرید ولی اگر من بودم بهترش را می آفریدم. ارنابمبک
-
بی لیاقت بدبخت.....
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:49
رفتی؟ به سلامت . من خدا نیستم بگویم : صدبار اگر توبه شکست بازآی . آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد . رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد بر نگردد . خط زدن بر من پایان من نیست آغاز بی لیلقتی اوست . آنانکه عوض شدنشان بعید است .. عوضی شدنشان قطعیست ....
-
بارون بارونه!زمینا تر میشن......
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:47
سلاممممممممم چطورید؟؟؟؟؟ من اومدمممممم من از راه اومدم نبودی ......خخخخخخخخ خوبه منم مثه بقیه مخاطب خاص ندارم...... عارضم به حضورتون که همین الان از مدرسه اومدم..... خیلی خوب بود..... اولین باره امتحان ترم اوپن بوک میدادم! البته من خونده بودم!سعی کردم شرافت 12 ساله ام رو لکه دار نکنم!دوتاا سوال نیم نمره ای ننوشتم!یک...
-
ادامه ی رازام...........
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 21:52
خوب حالا وقتشه یکم از رازام بگم...... عارضم به حضورتون توی این چند وقت که نبودم خیلی از کارایی رو که دوست داشتم انجام بدم رو انجام دادم...... مثلا با لباس پسرونه رفتم دوچرخه سواری......خیلی باحال بود البته آقای برادر هم باهام بود...... گروه خونیم o- رفتم اهدای خون...... خیلی وقت بود بفکرش بودم منتها بخاطر سنم دسترسی...
-
تولدی دوباره.........
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 20:11
سلامی دوباره به تولد دوبار ام.... شاید با این عنوان خیلی چیزا به ذهنتون برسه .... ولی واسه من خیلی معنیا میده واسه من یعنی زندگی بعد از تصادف بابام زندگی بعد از مردن عمویی مه فقط سی سالش بود و بچه های دوقلوش فقط یه سالشونه زندگی بعد ناراحتیای مامانم یعنی زندگی با یه سری آدم که فقط ادعای انسان بودنو دارن... یعنی دیدن...
-
کمی تامل............
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 20:08
قطره های اشکی به هنگام شکست میریزیم همان قطره های عرقیست که هنگام تلاش نریخته ایم...... از آدولف هیتلر
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 12:41
زمان بی کرانه را با شمارگان عمر مسنج به پای او دمیست این درنگ دردورنج به سان رود که به نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش امید هیچ معجزی زمرده نیست زنده باش!
-
قسمتی از رازام!
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 12:25
سلام به دوستای مجازی که دارن اولین حرفامو میخونن: میخوام یه سری اعترافات پیش پا افتاده رو بگم من که خیلی فک کردم تا بهشون رسیدم شما رو نمیدونم! اعتراف میکنم که: از بچگی از سلام کردن بدم میومد بعدنا که اینقد رو خودمو سلام کردنم کار کردم که هی هی تند تند به همه سلام میکردم و اگه کسی بهم سلام نمیکرد انگار بهم فوش داده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 02:37
داستان کوتاه عشق در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات. روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب...
-
اولین پست من تو وبلاگ
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 22:47
سلام به جملگی شما : نمیدونم چجوری و از کجا باید شروع کنم ولی اینو میدونم که خوشحالم و دوست دارم که وارد این دنیای مجازی شدم ومیخوام از اینجا و از همین حالا شروع کنم فقط یه چیزی بگم اونم اینه که من کنکوریم و نمیتونم هر روز آپ کنم و ممکنه دیر دیر سر بزنم میخواهم دعایی برایت بکنم و چه دعایی به از اینکه خدا پنجره ی باز...