ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

قصه دیروز و امروز...........

به نام سکوت.....

تازگیا یاد گرفتم باید به جای سلام بگم درود!

پس دورد به همه دوستای خوبم

قصه ی من قصه دیروزو امروزمه

قصه من از سی دی روانشناسی دکتر فرهنگ برای خانواده ی موفق شروع میشه و به یه خبر بد که منو ناراحت کرد میرسه!

قصه دیروز من از سی دی جوری شروع شد که فهمیدم چقدر اشتباه فکر کردم و برداشت کردم در مورد رفتار آقایون!واقعا راست میگفت!

بعد از دیدن سی دی به اشتباهاتم خندیدم!

آنقدر خندیدیم که موقع سحر،سر سفره هم باز هم میخندیدیم

بعد با یک دوست حرف زدیم که حالمان را گرفت!

عاقبت اون خنده های بی دلیل فکر در مورد خودم بود؟

اینکه چقد از دنیایی که توش زندگی میکنم و آدمای توش شناخت دارم!

ما آدما یه عادت زشت داریم و اونم اینه که تا یکم در مورد یه چیز میفهمیم فک میکنیم فیلسوفیم تو این بحث!

دیشب فهمیدم اینکه من دختر باشم بد نیست!

خاصیتای خاص خودشو داره!

اما دوست دارم که نباشم!!!!!!

میرسیم به امروز که شاد بودیم ولی شادیمان زایل شد!

یک دوست خوب را از دست دادم!

کاش هیچ وقت نمیرفت!

راستی دیشب تو اوج شادی یه شعر گفتم الان میزارمش نظرتونو راجع بهش بم بگید!

اینم سهم من بود از دیروز و امروز خدا.......

من اینطوریم لازم نیست فشار بیارم!فقط کافیه احساساتمو یه صحنه ناب قلقلک بده....

بعدا نوشت:چقدر دلمان گرفته!کاش یک نفر بود بهم میگفت چجوری باید گشادش کنم!تا خنده هام برگرده!