ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

یه حس خوب....

سلامممممممممم


من باز اومدممممم

بچه ها اگه بدونین امروز چکار کردم!

من بعد از ماهها دوستمو یافتم!

من کلا با همه دوستم !اما تو عمرم دوتا دوست صمیمی داشتم!که این یکیشونه!

اسمش آرامه!

واییی

اگه بدونین چقد شیطونی میکردیم با هم!

یادش بخیر سر یه موضوعی شرط بندی کردیم اون باخت،مجازاتشو باید من تعیین میکردم!آقا منم نامردی نکردم گفتم باید مقنعه ناظممون رو از پشت بکشی!وای اگه بدونین چقد کیف داد!شانس آورد فرار کرد وگرنه فاتحه اش خونده بود!

البته بماند که مجازات منم بعدها چی شد!

ولی خیلی بچه پایه ای بود!درست مثه خودم!با هم ساندویچ خوردیم و کلی هم قدم زدیم!

میدونین چکار کردیم؟

قرار گذاشتیم هر دفه تنهایی یکیمون رفت دم یه کتابفروشی بعد میگفتیم کتاب فلسفه از دکتر فلانی رو دارین؟(به جای فلانی اسم وفامیل همین دوستمو میگفتیم)

وای اگه بدونین!دو نفرم داشتن رد میشدن!بهشون گفتیم ما رومون نمیشه میشه شما ببینین این آقا این کتاب رو داره یا نه؟

فک کنین!ما آخرش رفتیم تو کتابفروشی بعد گفتیم آقا نمیشه یه راهنمایی کنین ببینیم از کجا میشه این کتاب رو تهیه کرد؟خیلی نیاز داریم بهش!آقا همون لحظه مرده زنگ زد که این کتاب رو سفارش بده!اصلا کتابی وجود نداشت!هیجی دیگه،ماهم داشتیم زمین گاز میزدیم اون مدت!خدایی جوونی خیلی حال میده!

منکه بعید میدونم تو پیریم آدم ساکتی بشم!

خلاصه مردم آزاری با خون ما نگاشته شده!

بعدا نوشت:اگه بدونین وقتی این دوستمو پیدا کردم چقد خوشحال شدمو خدارو شکر کردم !

ادامه رازهای من.....

بازمم سلام!

اگه طاقتشو ندارین نخونین

از اولیش شروع میکنم

اعتراف میکنم اون شب که مامانم رو بردم بیمارستان فقط به این فک میکردم که کار خودمو یه سره کنم!البته نه که خودمو بکشم!نه!

فقط به این فکر افتادم که به عمل کریه ازدواج تن بدم!

البته حس شوهر کردنم مال همون شب بود الان دیگه ندارم این حسو

اعتراف میکنم همین الان که نشستم پا کامپیوتر حدودا 5 نفر رو سرکار گذاشتم!

اعتراف میکنم یه شب حوصلم سر رفته بود نشستم به همه کانتکتام زنگ زدکو فوت کردم!تازه به بعضیا هم حرف میزدم!میگفتم چرا برا من کله پاچه نخریدی نامرد!!!!بیچاره ها میگرخیدن ساعت 3 ی صبح!

اعتراف میکنم آدم لحظه ای هستم !کمی هم بیخیال!

اعتراف میکنم اونقد که بقیه فک میکنن مهربون نیستم!

شاید کمی دورو باشم!به خاطر همینم از خودم بدم میاد!

اعتراف میکنم اون زمانا که با داداشم دعوام میشد با لوازم آرایش مامانم هاله ی کبودی مینداختم رو صورتم که بابام داداشمو بزنه!البته این در صورتیه مه من اصلا کبود نمیشم!خخخخخ

اعتراف میکنم سی دی پلیر داداشمو سر اینکه ماشینمو خراب کرده بود انقد درشو باز و بسته کردم که خراب شد!

اعتراف میکنم که یه بارم چسب آکواریوم ریختم رو صندلیش یه شلوارشو کامل از دست داد!

اعتراف میکنم که تو زندگیم خیلی خیلی هم شاد نیستم ولی همه ی ادما رو دوست دارم

یه بارم تو سوم دبستان یه دختره بود اسمش مهبان بود همش بچه ها رو میزد منم زیر بار حرف زورش نمیرفتم بیشتر از همه ازش کتک میخوردم!موهامو میکشید یه دور دور کلاس میچرخوندم!منم رفتم با بچه های بزرگتر دوست شدم یه روز پشت مدرسه گیرش انداختیم زدیمش!!!!نمیدونم چرا مامانشو نیوورد سر ما!!!!

اعتراف میکنم عادت ندارم بابام و داداشم خونه باشن!وقتی هستن کلافه میشم!احساس میکنم مهمون داریم!

اعتراف میکنم یه بار جاروبرقیمون خراب شده بود اومدم درستش کنم بدتر داغونش کردم بعد همه ی شواهدم علیع بابام ساختم انداختمش تقصیر اون!ولی خدا بهم رحم کرد!

خب بستونه دیگه بقیشو بزارم واسه دفه ی بعد!

یه دف در موردم فکر بد نکنید ها من انقد دختر خوبیم که نگوووووووووووو

زندگی که یک دوست یادمان انداخت.....

درود

خیلی وقته نبودم!

میدونم الان فحشم میدین!

قرار بود زود به زود آپ کنم!ولی چه کنم دیگه !زندگیه نشد!

الانم که اومدم بنویسم کام برادر بزرگوارمو کش رفتم!مجبور شدم رمزشو بشکنم!

چه رمز مزخرفیم داشت!خدا نصیبتون نکنه از این داداشا که رمزای عجیب غریب برا کامشون میزارن!

خبر دارین که؟تو بلاگ اسکای با موبایل نمیشه آپ کرد!وگرنه آپ میکردم!

چقد دلم برا همتون تنگ شده بود!

جونم براتون بگه:تجربه هایی بسی زیبا داشتیم!

که اگه بخوام بگم بازم باید براتون زندگی رو تعریف کنم!

بابام دوبار سکته زد!

مامانمم رکورد گینس رو شکوندو توی یه هفته چهار بار عملش کردن

هنوزم رو تخته!

چند روز پیشم ساعت دوازده شب بردمش بیمارستان!یک راست به سی سی یو منتقلش کردن

بله دیگه!زندگی یعنی همه ی اینا!

منم که مثلا دارم درس میخونم!

ولی مگه میشه تو این اوضاع!

برام دعا کنید خودمو از این برزخ نجات بدم!

منم اوضاعم اونقد بد نیست

خدا رو شکر خدا یه چیز به من داده سرخوشیه!

زندگی یعنی من

چیعنی تو

یعنی همه ی کسایی که قدرشو نمیدونن

یعنی مایی که بی تفاوت از کنار خیلی چیزامون میگذریم

تا وقتیم یه چیزی رو از دست ندیم نمیفهمیم که چی شده و اصلا چی بوده!

زندگی هم یه چیزیه که ما نسبت به مرده ها سرتریم!

کم چیزیه زندگییییی؟؟؟؟

من که عاشق زندگیمم وبیخ ریششم تا زمانی که خودش دل ازم بکنه!

پست بعدی رو اعتراف بزارم؟؟؟؟آیا؟

بعدا نوشت:دلم یه زیارت توپ میخواهد......