ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

لازانیا

یه شام خوشمزه که من عاشقشم و بعد از کلی فک زدن مامان رو راضی کردم درست کنه البته مشروط بر اینکه خودم درست کنمو اون ناظر باشه!!!!!!!!

مامان؟؟؟؟؟؟عاشقتممممممممممممممممممم

یه لازانیا با یه عالمه پنیر پیتزا!!!!!!!!!!!!!!!!!

من الان ذوق مرگم،دیگه بقیش با خودتون!!!!!!

دلتون آب شد الان؟؟؟؟

غصه بخورید!!!!!!من برم سر درسم!!!!!!!

در پناه یزدان

پانیک نوشت:

یه قبله پشت چشماته که مغناطیسو رد کرده

شبای قبل تو باید به این تقویم برگرده

کنار قلب تو مثل

یه مردم رو به خوشبختی

تو احساسی بهم میدی

شبیه غیرت تختی

میدونم گاهی از دستم شبا با بغض میخوابی

نمیفهمم چی کم داری

چرا انقد بی تابی!



وای

همیشه باهاش درد و دل میکردم

وای از اون روزی که خودش شد درد دلم

منو یاد اون انداخت

یادمه اون بهم اینو گفت

پانیک نوشت:

بدجور مریضم دارم میرم دکتر

نماز امام موسی بن جعفر

درود

از موضوعش که مشخصه!

امروز خالم مراسم نماز داشت!خونشون با خونمو دو کوچه فاصله داره!ساعت هشت آماده شدم که برم!البته بماند که ساعت شیش پاشدم و از اونورم ساعت 3/5 شب خوابیدم!

آقا من کتابمم با خودم بردم گفتم شاید وقت شد اونجا هم یه نگاهی انداختم!آقا من تا رسیدم دیدم یا ابوالفضل!یه 100 تایی آدم اونجا بود!!!!همچین گرخیدم!تا رسیدم خاله کوچیکه گفت بدو بپر کاسه یه بار مصرف بخر،تموم کردیم!وای نمیدونین یه مسافت 100 یا شایدم دویست متری رو دوییدم!اگه بدونین چه ذوقی کردم!پوسیدم تو خونه!به خاطر این کنکور هیچ جا نمیرم اینجا هم که میرم واسه ثوابشه!آقا ما هی میرفتیم جلو هی مغازه ها بسته بودن!خلاصه بگم رسیدم در آخرین مغازه یکبار مصرف فروشی دیدم اینم بستس!آقا رفتم مغازه بغلی گفتم آقا شماره اینو نداری یه زنگ بهش بزنی ما مراسم داریم آقا زنگ زد این خانمه اومد!من ببیچاره ام به خاطر اینکه اون زودتر کار منو راه بندازه هم کرکره رو کشیدم بالا هم کمکش کردم وسایل و تابلوهاشو از مغازه بزاره دم در و نصب کنه!سنگین بودن!اما پانیک هیچ وقت به روی خودش نمیاره!

دوباره همون مسافتو دوییدم تا رسیدم به خونه ی خاله!عین قوم تاتار میموندن هی پذیرایی میکردیم هی باز میخوردن!نوش جانشون!ولی  من اعتقادی ندارم!این پیرزنا میان بعدشم هر چی خوندنو باطل میکننبس که غیبت میکنن!حالا بماند!بعدشم مادربزرگم اومد گفت خالمو دیشب بستری کردن بیمارستان،به ما نگفتن چون مامانم اینا قلبشون خرابه!براش دعا کنین نی نیش قراره شوهر من بشه اگه بره خیلی ناراحت میشم!تو این بی شوهری من شوهر از کجا گیر بیارم آیا؟؟؟ ائنوقت مجبر میشم به مسیولین بگم رسیدگی کننننننننننننن

آقا مادربزرگم گفت برو کارت شارژبخر دوباره دوییدم!بعدشم اومدم براش زدم حالا هی از ن تعریف میکرد این قند خون و چربی خون فشار رو خوب میگیره کلا خیلی بچه ی خوبیه این دکتر ما!منم کلی ذوق کردم!بعدم برای جلوگیری از دادن کارهای احتمالی تندی خدافظی کردم اومدم خونه!یه نگاه تو آینه کردم رو به بابام داد زدم ببین من چقد خوشگلمممممم!

بابامم که بچه ی پایه!گفت تو همیشه اینقد خودشیفته ای!نمیدونم به کی رفتی!!!!!!!!!

خخخخخخخخخ

بعدش نگاه کردم ببینم گلدن گلوب رو کی میده!بعدم که عین رنگو (اون مارمولکه)پهن شدم رو کیبورد تا بنویسمممم

پانیک نوشت:هیجان زده ایم!هویجور الکی!الکی الکی که نه،به خاطر نماز بود!اولین تجربم بود!برا همه دعا کردممم!!!همه رو دوس دارمممممممم همه مردمو همه ی کایناتو!

من  مینویسم:"این روزا خیلی دلم میخواد منم یه تابلو کاینات داشته باشم!گفتم کاینات یاد این اوفتادممممم خخخخ


امروز گلدن گلوب رو میبینمممممم هورررررا

هویجوری....

درود!

از همین الان بگم هر کی حوصله نداره نخونه!بعدا نیاد نظر بزاره چرا اینقد پراکنده گفتم!ذهن آشفته همویجوری که خواهید دید جمع میشه!

شنیدید به بعضیا میگن چوب خدا صدا نداره؟نمیدونم چرا داره سر من میاد دوباره!

حالا همچین من به کام وابسته نبودما!اصلا چند ماهی بود نت اتاقمو قطع کردم!الان چند هفته ای هم میشه که سیستم و موبایلمو جمع کردم اما چند روزه چهارچنگولی مثه رنگو میام میشینم پای سیستم آقای برادر!

امروز روضه مون شروع شد!من نرفتم بیرون اما صداش اینقد زیاد بود که دو ساعت بیشتر نتونستم درس بخونم بقیشو خوابیدم!اصلا نمیدونم چرا اینقد خوابم زیاد شده!اگه میدونستم درمونش میکردم!عین این ماهیا صبح ساعت شیش ونیم پا میشم ورزش میکنم دوش میگیرم بعد تلپی دوباره میخوابم!به نظرتون مریض شدم؟

به خاطر همین موضوع خواب هم تقریبا یه هفته ای هست که تختمم ورداشتم!ولی درست بشو نیست!دوست دارم اینقد درس بخونم تا بمیرم!خدایا همین چند ماهوکمکم کنو بهم صبر بده!دیروز مشاورم اومده بود!برام یه برنامه 255 ساعته ی دوره ای نوشته!کل درسا رو بخونم!خودم ازش خواستم!گفتم یه هفته آزمون نمیدم به جاش برمیگردم عقب و فقط مرور میکنم و تست میزنم!

تو رو جون هر کی دوس دارین برام دعا کنین!من دق میکنم!

راستی قابل توجه بعضی آدما که کم اطلاعات دارن باید بگم که اگه میخوان با یه هکر چت کنن حواسشون باشه خودشون اونو اد کنن نه بزارن اون ادشون کنه!چون ممکنه با پذیرفتن درخواستشون خیلی چیزای دیگه رو هم بپذیرن!

دیگه اینکه این رو هم بدونین!هکرها سه دسته اند 1. کلاه سفید 2.کلاه سیاه 3.کلاه خاکستری!

اونیم که میخواد یکی رو هک کنه هیچ وقت قبلش راحت نمیزاره تو بفهمی که هک بلده!تو مغزتون فرو کنید که اونا هم آدمن مثه خیلی از آدما!اونا هم احساس دارن و حتی شاید از خود شما هم حساس تر باشند!

بعدا نوشت:من از دست کسی ناراحت نمیشم!به واژه اعتمادم اعتقادی ندارم!فقط از باورم نسبت به انسانها پایین میاد!تو فرهنگ لغت من واژه ای به اسم اعتماد وجود نداره دنبالش نگردین!ولی یه چیزو میدونم دور نمای همه ی انسانها یکیه!اون چیزی که باور میکنیم باطنیه که خود اون آدما به ما نشونش میدن!اشتباه نکنید!این ممکنه ظاهر یا باطنشون باشه!فقط یه چیزو میدونم انسانها خیلی پیچیده ان!مثه کتابا آگاتا کریستی!

استثنا هم نداره!باور ندارم که بتونم یه نفرو بشناسمبنظرم برای شناختن و باور کردن باید موقعیتا رو شناخت!چون برخلاف انسان ها موقعیتهای مختلف ثابتند!اگه اونا رو بشناسیم به شناخت نسبی انسانها دست پیدا میکنیم!و البته به یه باور میرسیم!که دوست ندارم بگم تا خودتون بفهمین و حسش کنید!

این روزها به این فکر میکنم که محبت مثل فلفله!یا یه چیز فلفلی!میدونستین مزه ای به نام تند اصلا وجود نداره؟اینا گیرنده های درد ما هستن که تحریک میشن!دیدین وقتی چیز تندی میخورین با اینکه دردتون اومده ولی بازم دوست دارین مزه شو بچشین؟محبتم همینطوره!محبت خالص کم پیش میاد!این محبتیم که ما از اطرافیان میبینیم همین شکلیه از محبتشون دردمون میگیره اما بنا به یه سری احتیاجا دوس داریم که بازم ببینیم!

به خشونت خانگی هم فکر میکنم!اون روز در مورد حقوق زنان یه مستند دیدم!خیلی جالب بود

فقط من موندم تو این همه درسی که من دارم این فکرا چرا به سرم میزنه!

یا مثلا به جمله ای فک میکنم که تو کتاب آرش حجازی خوندم!میگه رفیق!خوب شد کور شدم!خوشحالم!چون دیگه چشمی ندارم که ببینم چشمامو دادم تا بدبختا بدخت تر بشن!

یا مثلا به جمله ای فک میکنم که میگفت:از یه کوه خار میدونی چطور میشه سالم رد شد؟وقتی که خارای درونتو کشتی!خارایی که زیر پاتن اصلا وجود ندارن!این دردی که میکشی از درونته!دیشب خیلی فک کردم دیدم راست میگه من یکی که هرچی میکشم از خارایی که درونمن!

یا مثلا به حرف شهید مطهری که در مورد حقوق زن در اسلام حرف میزنه!کتابشو خوندین؟

مامانم میگه تو این برهه به تو هیچ ربطی نداره به اینا فک کنی!حرفش منطقیه و املا قبول دارم!اما منم آدمم!اونم با شناختی که من از خودم دارمو میدونم که روحم و خودمو تو یه جا نمیتونی پیدا کنی!

خدا؟؟؟

کاش این خواب دست از  سر کچل من برداره!

برمیداره دستشو بنظرتون؟؟؟؟

هویجوری.....

هویجوری دلمان خواست سلام نکرده حرف بزنیم!

هویجوری معده مان مدام دارد سوت میکشد که گرسنه اش است!

هویجوری دلمان یک زیارت توپ میخواهد!

ای بابا این دلمان چه چیز ها که نمیخواهد!

خیلی دوست داشتم بنویسم اما امان از این روزه!

مامانم همیشه میگفت اگه وقتی روزه ای زیاد بگی گرسنمه یا تشنمه از ثواب روزت کم میشه!

خوب حالا میپرسید چرا میگویم!خوب منکه نمیگویم!!!!1 فقط مینویسم!خوب مادرمان که در مورد این که نگفته بود

دلمان برای ناهار خوردن تنگ شده است!

چرا دلمان اینقدر بیقرار است امروز؟؟؟؟؟

شما میدانید؟؟؟؟؟

اوممممممممم دوست داریم به یک آبادی برویمو بدویم!

میدانم الان میگویید چرا!؟؟

من هم میگویم دوست دارم تنها برای چند لحظه خودم نباشم و خودمو به دست باد خدا بسپرم ببینم منو کجا میبره!

برخلاف بقیه هنوز به درجه ای نرسیدم که احساس روزمرگی کنم!

دعاکنید کارم به اونجاها نرسه!

دلم تنگه!

دلم واسه خدایی تنگه که شبا کنار بالشم حسش میکردم!

اما چند وقتیه انگار دیگه نیستش

بعدا نوشت:یزدان من!میدانو خواسته زیادیست ولی دوستم داشته باش!به دوست داشتنت محتاجم پروردگار زیبای من.......