ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

هویجوری.....

هویجوری دلمان خواست سلام نکرده حرف بزنیم!

هویجوری معده مان مدام دارد سوت میکشد که گرسنه اش است!

هویجوری دلمان یک زیارت توپ میخواهد!

ای بابا این دلمان چه چیز ها که نمیخواهد!

خیلی دوست داشتم بنویسم اما امان از این روزه!

مامانم همیشه میگفت اگه وقتی روزه ای زیاد بگی گرسنمه یا تشنمه از ثواب روزت کم میشه!

خوب حالا میپرسید چرا میگویم!خوب منکه نمیگویم!!!!1 فقط مینویسم!خوب مادرمان که در مورد این که نگفته بود

دلمان برای ناهار خوردن تنگ شده است!

چرا دلمان اینقدر بیقرار است امروز؟؟؟؟؟

شما میدانید؟؟؟؟؟

اوممممممممم دوست داریم به یک آبادی برویمو بدویم!

میدانم الان میگویید چرا!؟؟

من هم میگویم دوست دارم تنها برای چند لحظه خودم نباشم و خودمو به دست باد خدا بسپرم ببینم منو کجا میبره!

برخلاف بقیه هنوز به درجه ای نرسیدم که احساس روزمرگی کنم!

دعاکنید کارم به اونجاها نرسه!

دلم تنگه!

دلم واسه خدایی تنگه که شبا کنار بالشم حسش میکردم!

اما چند وقتیه انگار دیگه نیستش

بعدا نوشت:یزدان من!میدانو خواسته زیادیست ولی دوستم داشته باش!به دوست داشتنت محتاجم پروردگار زیبای من.......

مطلبی افتخاری تقدیم به دوست خوبم المیرا.....

مراحل درس خواندن من:

1-خوابیدن روی کتاب

2-گرفتن مشکلات و نواقص روی قالی

3-جمع کردن آشغالهای ریز و درشت روی زمین

4-خاک گیری گوشه های موبایل

5-اس ام اس بازی با بچه های کلاس که هرکدوم چقدر درس خونده

6-خواندن یادگاریهای کتاب که رفقا سر کلاس نوشتن

7-در آخر هم خسته شدم،رفتم یه چیزی بخورم

من و کله پاچه و واقعیت......

سلامممممم

سلام و صد سلام به همه کسایی که میاید سر میزنید و میخونی ولی نظر نمیزارید!

عیب نداره من هویجوری هم دوستتون دارم دوستای گلم!

امروز یه دوست باعث شد برم یه قسمت از رازامو که نوشتم بازم بخونممممم

خیلی جاب بود!اون موقع نوشتم از کله پاچه متنفرم ولی الان عاشق کله پاچه ام!شاید باورتون نشه ولی از ته ته اعماق قلبم دوسش دارم ......

اینروزها کار همه ی ما ها این شده که فقط در پی روزمرگی بدویم!آنهم با سرعتی که نه کمش میکنیم نه زیاد!

دیوز دختر خاله ی مادر از سوید بعد از هفده سال برگشته بود مارا هم با خود بردند!

ما هی میخواستیم ببینیم این آدمایی که فرنگ رفته اند دقیقا چه شکلیند!

که دیدیم نه شاخ دارند نه دم!

اسم دخترشان هیوا بود1دختر خوبی مینمود!در مورد آنجا از او سوال پرسیدیم که دیدیم هیچ چیز قابل توجهی ندارد!

یکی از رازای دیگه ام اینه که اصلا جغرافیای خوبی ندارم و حتی اعتراف میکنم که در کودکی حتی فک میکردم شهر خودمان از تهران بزرگتر است!!!!!!که انهم کار برادر نامردمان بود که به ما میگفت شهر خودمان پایتخت ایران است نه تهران....نامرد بود دیگر!کاریش نمیتوان کرد!

اینروزها همش به دنبال حقیقت میدم!حقیقتی که شاید روزی در زندگی واقعیم خود را نشان دهد!

نه اینکه گفته باشم هیچ چیز حقیقی نیست !

ولی واقعی هم نیست!

اینکه من هستم ولی نمیدانم تا کی؟؟؟؟حقیقت است یا واقعیت خدا میداند

بعدا نوشت:چقدر حرف زدممممم اوفففففففف

بازگشت دکتر پانیک..................

سلامی به گرمی آفتابی که تو شهرمو میتابه!

خیلی وقته نبودمو آپ نکردم!اما الان اومدم!شاید با دست پر !شایدم با دست خالی!

عارضم به حضور همگیتون که دلم خیلی برای وب و شماها تنگ شده بود!

ولی الان خیلی حرفت واسه گفتن دارم!

در این مدتی که نبودیم کنکورمان را دادیم ...

آقای کنکور با ما سر لج داشت انگار!از یه هفته قبلش نگذاشت بخوابیم و باعث شد سر جلسه خوابمان ببرد!

دیگه زندگی اینه!آقای کنکور هم با همه دردسراش گذشت!الان هم در تب وتاب جواب ان هستیم و نمیگذارنه شبا یه خواب راحت بکنیم!

مثلا همین دیشب داشتم خواب میدیدم که کنکور داریم و به جلسه ی کنکور دیر رسیدم اعصابم اینقد خورد بود که نگو!

این ماه میهمانی خدا هم که دارد توانمان را میگیرد!

گاهی اوقات مه با اوس کریم خلوت میکنم بهش میگم: خدایا من با همین چند روز فقیر فقرا رو درک کردم نمیشه بقیشو بیخیال شی؟

بعد ندا میرسد که ای بنده زیاد صحبت کنی میزارم کل سال رو روزه بگیری که بیشتر درکشون کنی!

بعد ما هم توبه میکنیم و راه 30 روزه را ترجیح میدهیم!

جمعه رفتیم پرواز پاراگلایدر ها را نگاه کردیم اگر خدا بخواهد بعد ماه رمضونم خودم میرم یاد بگیرم!گفتند که بعد از دوره ی آموزشی به ما کارت پرواز میدهند!

خلبان شدیم رفت!

بعدا نوشت:منم ت و ربنای سبز افطارتون دعا کنید....