ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

صرفا جهت پز دادن

سلامممممممممم


با تلوزیون اومدم اپ کنم  وای بچه ها فوق العادست!بجان خودم نیم عمرمون فناست اگه کار نکرده باشیم

سخته نوشتن با این کنترل هوشمند!!!! 

خب من پزمو دادم برم دیگه بای بای!


ناگفته

به نام سکوت!


پر از ناگفته های تکراری هستم که شاید فقط تو ذهنم گفتمشون


بهتره حرف نزنم


چون اگه بگم هم خودم میسوزم هم تویی که میخونی این مطلبو

بعضی حرفا نگفته باشن قشنگ ترن!


پانیک نوشت:چقد حسودم !!!!


کوزت نوشت:دیشب تا یک نصف شب ظرفا رو سر جاشون گذاشتمو یخچال تو حیاط رو سرو سامون دادم!بعدم متوجه شدم دل درد چند روزم مریضیه!از دیشب تو دستشوییم!!!باورتون میشه حتی وقتی میخوابیدمم خواب دستشویی میبینم!یهو میگیره مجبورم عین میگ میگ بپرم تو دستشویی!این اسمی بود که بابام بهم داد!نباتم تو خونه نداریم چون گودزیلای دهه ی هشتادی ما(ابوالفضل)میشینه نبات مک میزنه اوقات بیکاریش!


هویجوری نوشت:این دل ما رو همون که انتظار نداشتیم سوزونده!


شاید امشب یا فردا شب قرار هتل مامانم باشه!یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم!ولم دلم غلط میکنه!من از جوجه و کباب کوبیده باهم نمیتونم بگذرم!!!مگه نه؟؟؟کدوم عقل سلیمیه از جوجه خوشگل و ناز بگذره؟؟؟

البته ممکنه من بگذرم!!!!!!!!هعیییییییییی

ای خدااااااااااااا

سلاممممممممممم


تا الان سر پا بودم!

همین الان غذا خوردم!خورشت بادمجون خوردم

مامان خانوم شر گذاشته!

امشب به همه گفته بیان اینجا تا همه با هم بریم دم ماشین بیاریمشون!

تازه زنگ زده میگه سارا درس خوندی؟

من عین کوزت از صبح کمرم افتاد بسکه تمیز کردمو سفره رو اماده کردم و غذا و میوه و کوفت و زهرمار

من از مهمونی این بزرگترا متنفرم

تازه چهار تا لیوانم تو دستم شکست هم پام زخمی شد هم دستم!

از اینورم داشتم سبزی خورد میکردم دستم سوخت

ای خداااااااااااااا

درسته مهمون حبیب خداست اما نه با پنجاه جور غذا و دسر و سالادو نوشیدنی و کوفت و زهرمار

اصلا به من چه یه نفر دیگه داره از مسافرت میاد؟

نه واقعا به من چه

کلا قر نمیزنم اما به جان خودم اعصاب برام نمونده

بس که کار مزخرف آشپزی و کار خونه جذابه!

ابئالفضلم که ماشالله گودزیلای به تمام معنا!

بابا من سارا برا این کارا ساخته نشدن!!!به من بگن دوتا روبات تا شب بساز اما نگن کارای خونه رو انجام بده !!

اصلا من نمیدونم کارای تکراری به چه درددی میخورن


پانیک نوشت:هیچ حسی به اومدنش ندارم جز اینکه بابا اینا رو تحویلش بدم برن پی کارشون!!!!!!


شاعر نوشت:حوا مرا ببخش!آدم نمیشوم!


تا الان خونه رو تمیز کردم!!!!!!!


خدایا مگه یه آدم چقدر جون داره خونه با این بزرگی مگه گناه کردم؟؟؟؟؟؟

حالا خوبه خاله اینا اومدن!!!!

خاله ها میگن رنگ به روت نیست

خاله بزرگم میگه سارا قسمت میدم به هر کی میپرستی جون من غذا بخور!!خدایا یعنی اینقدر نزار شدم؟

فردا مامانم میاد!!!!!

آقای پدر بینهایت دلتنگن و خشن!خشن بودنشو سر من خالی میکنه

راه میره تیکه میندازه

خدا کنه مامانم بیاد روی خوش این حضرت آقا رو ببینیم

همیشه همینجوره وقتی مامان نیست بابا اخلاقش خشن میشه!ولی وقتی هست دنیا گل و بلبله!!!من هیچ وقت این رابطه رو درک نکردم!!!!

خودمم احساس میکنم اصلا حالم خوب نیست!

مگه رنگم چجور شده که اینا اینطور میگن؟

من از تنهایی غذا خوردن متنفررررررررم

بابا اینا هم که دایم مهمون بودن تو این مدت

حال نداشتم غذا بخورم

معده ام تیر میکشه

خالم میگفت عصبیه!بدبختی یه قرص مسکن هم تو خونه پیدا نمیشه!!!!!!

هعیییییییی