ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

آدمک


آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خرنشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادند
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه ی آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند

بعدا نوشت:یکی از شعراییه که خیلی دوسش دارم

من هنوز تموم نشده ام.....

کاغذ تو دستم رو مچاله میکنمو نمیدونم برای بار چندم سطل زباله ی اتاقمو هدف میگیرم،که ایمبارم مثه بقیه میخوره به هدف ولی چون سطل دیگه پرشده با یه حرکت برگردون روی زمین میوفته.

کلافه چنگی به موهام میزنمو بازم فکر میکنم.

و آنقدر فک میکنم که دلم از همه ی خودمو آدمای دورو برم میگیره

آره ... درسته... زیادی فک کردم

یه کاغذ دیگه از تو قفسه برمیدارم

آروم آروم به سمت میزم میرم

قدمامو میشمرم

1

کاش میشد واسه بزرگترین هدف زندگیم قدم اولو پیش بزارم

2

یعنی میشه ساعت مطالعه ام بره بالاتر و بازده بالاتری تو آزمونم داشته باشم؟

3

اوه دیدی چی شد؟

من یه دخترم!!!!محکومم به دختر بودن،من نباید فریاد بزنم!کی بود میگفت؟

هیس......دخترها فریاد نمیزنند...

4

دارم فک میکنم که قدمام چقد آهسته پیش میرن!واقعا آهسته ست یا من این طوری فک میکنم؟

5

چقد گاهی وقتا هوس میکنم دنیا رو با قدمهای بچگیم بگردم

اون زمان همه چیزا چقد قشنگ و کودکانه به دلمون مینشستو چقد کودکانه با هم برخورد میکردیم!و چقد زیبا بود همه چیز،حتی اون قهر قهر تا روز قیامتایی که دقیقه ای بعد به قیامت میپوستو دوباره ما همون دوستا بودیم!

6

دیشب اون فیلمه چی میگفت؟

میگفت:وقتی آدما با همن قدر همو نمیدونن،ولی وقتی یکی میره تازه اون یکی میفهمه که چقدر از وجودشو اون برده و چقدرش برای خودش باقی مونده!

7

آخیش

میرسم به میزمو آروم صندلی رو میکشم انگار دیگه ذهنم از آشفتگی آزارد شده،

خودکار پنتر آبیمو ورمیدارمو زیر لب به نام هویی میگمو مینویسم

به نام سکوت که گویا بلندترین فریاد من است
واژه غریبیست این آدمی که اسمش رو من هم میدرخشد
این آدم میتواند چهار چهره و 99 نقاب را یدک بکشد
این آدم میتواند در هوایی جز حوای خودش نفس بکشد
توانایی اینو داره که تو زندگی و احساس یه آدم نمای دیگه سرک بکشه!
جاتون خالی،همین آدمی که من به معنیش رسیدم دلی داره که میتونه سنگ باشه!دلی که سختی اونو همه دنیا فریاد بزنه!
خلاصه این آدم قصه ای که من دارم همه چیز این دنیا رو جدی گرفته!حتی خودشو!
به نظرتون با خودش چی فک کرده!؟
میدونم روزی دیاری رو خواهم یافت که آدمهایش آدم اند نه آدم نما!

خودکار از دستم به روی میز میوفته،انگار وجودم تاره شده،انگار که خالی شده باشم از هرچی من بودنه!

چقدر این حسی که دارم بهم میچسبه،چقدر این حسو دوس دارم

کاغذو برمیدارمو لای هزاران کاغذی میزارم که همیشه نوشتمو کسی خوانندش نبوده

باز دلم هوای حرف زدن با یه دوست رو میکنه،دل منم خیلی دل بدیه،همش چیزایی رو میخواد که برای اون نیست

بازم دستمو تو موهای تازه کوتاه شده ام میکشم که شاید با اینکار کمی از فکرام از تو مخیله ام پرواز کننو برن به جایی جز اندیشه من!

نمیدونم چطور میشه وقتی هنوز برای کسی تموم نشدی یا حتی اون برای تو تموم نشده اونو فراموش کنی!

ما همه توی این دنیا به این بزرگی مسافریم

کسیم که مسافره چمدون تازه بسته شده شو دیگه باز نمیکنه

اشتباه ما آدما همینجاست که فک میکنیم اینجا خونه آخره و چمونمونو جوری باز میکنیم که انگار خونه ی دیگه و مسافرت دیگه ای درکار نیست

و اشتباه همه ی ما همین جاست

ومن

هنوز

تموم نشده ام...

اینو از تو چشمای سندی کوچولو میخونم که داره غزل خداحافظیشو میخونه!

تا پلک میزنم میبینم ماهی کوچولوی داداش کوچیکه داره هبوط میکنه به سمت کف تنگ ماهی!

خدایش رحمت باد!

پانیک نوشت:

اینا همه قصه ماهاست

خیلی دوست داشتم با این سبک بنویسم!خیلی وقته دارم بهش فک میکنم تا اینجوری دربیاد!با اینکه زیاد هم راضی نیستم اما خوبه،یه سبک جدید نوشتم!

خب از خودم بگم

گلدن گلوب رو که دیشب با ابنکه بیدار بودم نتونستم ببینم،هر سال من دردسر دارم با دیدن این مراسم

فیلم

twelve year a slave

برنده شد

ای فیلم بدی نیست!خخخخخخ حالا انگار من داورم

وای این روزا از سرشیری میگم که مادرجون برام سوغات آورد!در واقع جریان از این قرار بود که وقتی از مسافرت اومد زنگ زد گفت براتون آوردم بیاین بخورین،منم درس داشتم نرفتم،مامانم رفت اونجا موقعی برگشت برا من فقط سرشیر آورده بود و شیربرنج نیوورده بود هی به من میگفت غصه غصه من شیربرنجم خوردم!ما هم به روی همایونی نیووردیم ولی ته دلمان ،دلمان گرفت!یه چند ساعت گذشت دیدم مادرجون زنگ زد گفت عزیزکم یادم رفته برات شیربرنج بزارم مامانت برات بیاره!وای اینقده ذوق زده شدم همون موقع زبونمو تا لوزه ی سومم برا مامانم که روبروم نشسته بود درووردم که یعنی دیدی منم شیربرنج دارممممم خخخخخخ

از فیلم هیس ... دخترا فریاد نمیزنند هم که نمیگم!خیلی روش فک کردم!اگهتونستم سر فرصت نقدش میکنم حتما

از فیلم پل چوبی هم که دیگه هیچ حرفی نمیزنم

بچه ها یه فیلم ترکی هست همه این دخترا خوششون از قیافه ی این پسره میاد!من تا الان زیاد بهش توجه نمیکردم  اما دیشب یه حرکتی انجام داد که خیلی خوشم از مزامش توی فیلم اومد!بزن بزن بود شدید

یه همچین آدم بدجنسیم من!

دیگه اینکه!آها سوپرایز مامانمم این بود که رفتیم به یه فروشگاه و لباس برام خرید!گرچه من زیاد خوشحال نشدم!چون دلم یه چیز دیگه میخواست!!!ولی دستش درد نکنه!

منگلدن گلوب میخواممممممم

من یوتیوب میخواممممممممم

من دوس دارم برم ونیززززززززز

از مسیولین خواهشمندم رسیدگی کنن!

بعدا نوشت:

خالی شدمممممممممممممممممممم هوررررررراااااااااااااااااا





ای بابا

اومدم بنویسم مامان زنگ زد گفت آماده باش بیا دم در تا بریم بیرون برات یه سوپرایز دارم!شانس منه دیگه !چند وقته انگار خدا نمیخواد بنویسم!

گلدن گلوب رو هم نرسیدم ببینم!

من برم تا خفم نکرده!مسواک باید بزنم!!!!!1وایییییییییییییی

موضوع نوشته ی بعدیم اینه:من هنوز تموم نشده ام.....

عکسهای هنری که خودم گرفتم!

غروب خورشید در یه جایی مثه ته دنیای من....




آتشی که چهارشنبه سوری با گروه به پا کردیم!



وووووووووو     جوجه کبابی که عاشقش شدم!


عکس این جوجه کبابه با یه دوربین خوبه!ولی دو تا عکس دیگه با دوربین موبایلمه!

خخخخخخ

از یک تا ده به عکاسیم چند میدین؟

رابطه ها

اینکه تو رابطه باشی یعنی چی؟

سوالی بود که یه مدت بود فکرامو بهم میریخت!اینکه کسی که تو رابطه میره چه وظایفی داره؟

اصلا رابطه چیه؟اینا همه مثه مته رو ذهنم کار میکردند!تا عمق مخیله م هم میرفتن!

دیروز پیداش کردم!ما با زندگیمون تو رابطه ایم!با خدای بزرگمون تو رابطه ایم!با تمام مردمی که میشناسیم و نمیشناسیم تو رابطه ایم!پس چرا خودمونو محدودکنیم به یه نفر خاص؟چرا باید فک کنیم وظایف تو رابطه بودن فقط مخصوص دو نفر از جنس مخالفه!

آره !درسته!ما تو رابطه بودن رو تعریف نکردیم!ببین دوست من!ما با همه تو رابطه ایم!ولی فقط با یه نفر تو یه مدت مشخص تو یه رابطه ی خاص میریم مثه ازدواج!ولی همونطور که باید تو رابطه ی خاصمونن دروغ نگیم و دورو نباشیمو سعی کنیم قابل اعتماد باشیم تو رابطه های عادی هم باید همینطوری باشیم!با همه ی اون افراد ما تو رابطه ایم!که به همه ضرر میرسونیم!باید بدونیم که رفتارمون تو تموم این رابطه ها باید جواب پس بده!که این ماییم که شخصیتهای مختلفمونو تو رابطه ها نشون میدیم!و اگه تو شخصیتمون تحریفی بوجود میاد تقصیر همین جدی نگررفتن همین رابطه هاست!تو رابطه با زندگی،زندگی یار ماست!چرا بهش خیانت میکنیم؟چرا خودکشی میکنن بعضی از افراد؟چون فک میکنن که فقط یه رابطه وجود داره!اگه تو رابطه با زندگی نباشن همه چیز حل میشه!

ولی بنظر شما اینطوریه؟

خدا وقتی ما رو میافرید به ما عقل رو داد!چرا؟چون فک کنیم!بررسی کنیم ببینیم آیا این چیزایی که میبینیم همینی هستند که نشون میدن؟آیا آفریدن ما با عقلی که سایر موجودات ندارن بی حکمت بوده؟

این درسته که تو رابطه بودن با یه نفر خاص از جنس مادیت رابطه ی ما با خدا و زندگی رو تحت الشعاع قرار بده؟

بنظر من که نه!

زندگی

خدا

مرگ

مردم

خانواده

دوست

اینترنت

همه و همه

ما با همه اینا تو رابطه ایم!ولی چطور میشه که خیانت رو فقط از مرد به زن یا از زن به مرد تو یه رابطه ی خاص میدونیم!

درست فک کنید!این ماییم!کسی که خدا ما رو روی زمین جانشین خودش قرار داد!کسی که اگه بخوایم میتونیم از فرشتگان خدا هم بالاتر باشیم!یک ثانیه!فقط یک ثانیه فک کنید که آیا منطقیه که خودکشی!دروغ به دوست!افسردگی و خیلی چیزا رو خیانت ندونیم؟

مگه ما با خودمون تو رابطه نیستیم؟پس چرا به خودمون ظلم میکنیم؟براتون پیش نیومده که خودتونو گول بزنید!؟نشده توفکراتون به خودتون دروغ بگین؟

نشده که دلتون خون باشه ولی به روی بقیه بخندین؟اینا خیانت نیست؟اگه نیست چیه؟

ما چطور وقتی در رابطه های عادیمون اصول رو رعایت نمیکنیم انتظارداریم تو رابطه ی خاصمون معجزه بشه و همه ی اینا درست بشه!معلومه کسی که همش به خودش و بقیه دروغ میگه تو رابطه ی خاصشم همینه که هست!اینا جزو بدیهیات زندگیمونه!اینا جزو رابطمون با علمه!با عقله!پس بیاید یکم با خودمون فک کنیم!بیاید منطقی مرد و مردونه با خودمون فک کنیم و روراست باشیم!چقدر تو رابطه های عمومیمون تلاش کردیم که الان انتظار خوب بودن تو رابطه های خاصمون رو داریم!؟

چرا اطرافیان ما یکمی دوگولشون رو بکار نمیندازن ببینن که دور ورشون چه خبره!که هدف خدا از خلقشون چیه!که خدا چی میخواسته بهشون بگه؟که همه این رابطه ها اصلا چی هستن!که ما برای چی باید با مرگ هم تو رابطه باشیم؟

اینه اون رابطه ای که ما باید با عقلمون داشته باشیم!

نمیگیم من خیلی میدونم!من فقط سوال دارم!اینه اون کره ی زمینی که خدا انتظارشو داره؟اینه جواب لطفهایی که به ما میکنه؟

بیایید برای یه بارم که شده خودمون باشیم!درست فکر کنیم!درست باشیم!به خدا انتظاری نداره ازمون!فقط کافیه چشم و گوشامونو وا کنیم به صدای اذانی گوش بدیم که صبحا تو خواب میشنویم ولی به جای اینکه بیدارمون کنه بیشتر به خواب دعوتمونمیکنه!چون خودمون خواستیم!

به اعتقاد من ما حرفایی رو میزنیم که تو چشمای طرف مقابلمون میبینیم!یعنی میشه من حرفایی رو زده باشمک که تو چشمای مردمم خوندم؟

پانیک نوشت:

شاید خیلی پراکنده و بد حرف زدم!ولی مدتیه پی یه مستند رو گرفتم که در مورد حقوق زنان و خشونت خانگی و خیانت و تو رابطه بودنه!همه اینا از وقتی اونو میبینم تو ذهنم وول میخوره ولی فرصت واسه بیانشون نبود!