-
بازگشت من
شنبه 22 آذرماه سال 1393 11:11
سلام میدونم جز یه نفر نمیاد که این پستو بخونه شاید فقط واسه همون یه دوست وبلاگی اومدم اینجا بنویسم که بدونه چه خبر بوده که من نتونستم این مدت پیاماشو جواب بدم کل این مدت خیلی کارا کردم کلاسای زبان انجمن نویسندگی فری دیسکاشن مرکز بهزیستی عمل بینی عملای مامان بابام ترجمه جلسات شهر کتاب و.... خیلی شلوغ بودم فقط هفته پیش...
-
سلاممممم
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 20:28
اینقد اینجا نیومدم که حتی پسووردم هم داره فراموشم میشه هی دقت میکنم میبینم این دنیا چقد پسته چرا من باید نیمه دوم قبول شم که الان از بیکاری دلم بخواد سرمو به دیوار بکوبم؟ بعضی وقتا پیش میاد آدم جواب یه غریبه رو انقد خوب و مودب میده که خودشم تعجب مبکنه اما جواب عزیزترین کساشو با اخم و تشر و بی حوصلگی میده و این اذیتش...
-
نوشته نیمه شب
یکشنبه 19 مردادماه سال 1393 16:11
به نام سکوت این واژه هایی که به سرم میکوبد و غم هایی که به یادم می آیند حتی به اندازه غم نبودنت آنقدر مرا اذیت نمیکند بعدا نوشت: غمی که دیشب متحمل شدم خیلی بیشتر از تحملم بود! خدا رو شکر که سالمم اعتراف نوشت: میدونید؟با مامانم بحثم شد امروز اومد گفت دفترچه بیمتو بده ببرم هولوگرام بزنم بهش منم اومدم صفحه اول دفترچمو که...
-
اوممممممممممممم
سهشنبه 7 مردادماه سال 1393 22:50
به نام سکوت راستش را بخواهید هنوز دلم برای نوشتن تو اینجا تنگ نشده! اینجا برام یادآور روزای بدیه!و باعث میشه وقتی میام حالم از خودم بهم بخوره!
-
علمی تخیلی
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 15:36
به نام سکوت! ای خدااااا من چه گناهی کردم که این اتفاقات علمی تخیلی برای من باید اتفاق بیوفته؟ گوش کنید ببینید چه شانس گهی دارم! نیم ساعت پیش اعصابم خورد بود!به مامانم گفتم من با دوچرخه میرم دور بزنم!آقا نصیب گرگ بیابون نشه! داشتم میرفتم به گودزیلا گفتم دوچرخه رو ننداختی زمین که؟خراب که نیست؟!گفت:نه آجییی این چه...
-
عصبانی
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 16:02
برای بابام بی طاقتم! دیشب بابام اینا رفتن تهران برا عملی که دو سال منتظر بودیم انجام بشه!تعویض مفصل پای بابام!یعنی خلاصی از دو تا عصای کوفتی و کبودی های زیر بغل بابام!یعنی رهایی از شر اینهمه زجر و درد شبونه ی 26 ماهه! و حالا! امروز... به ما میگن عملت نمیکنیم چون میمیری!میگن تا اخر عمرت عذاب بکش! میگن مگه رو به موت...
-
اعتراف گونه! 2
شنبه 17 خردادماه سال 1393 22:03
به نام سکوت! سلاممممممممممممممم برعکس همیشه که وقتی پست اعتراف گونه میزارم خوشحالم الان حالم چندان خوش نیست! مثه همیشه هر کی حوصله نداره نخونه لطفا! 1.اونروز که داشتم میرفتم خونه مادربزرگم اینا که مهمون بودیم پول نداشتم!مجبور شدم پیاده برم!البته اینو بگم که اگه پولم داشتم با پا میرفتم!ولی اونروز نمیدونم چرا پاهام درد...
-
مادر
شنبه 10 خردادماه سال 1393 11:16
به نام سکوت از وقتی فهمیده من واسه دانشگاه آزاد اصلا اسم ننوشتم رو مغزم پیاده روی میکنه!گاهی با خنده میگه سارا راست میگی جونمن؟یا داری شوخی میکنی؟ گاهی هم با بغض میگه آخه چرا لعنتی؟چرا بدون اجازه لگد زدی به بختت؟ ومنم هر دفه در جوابش میگم شوخی دارم مگه؟لگد کجا بود؟؟؟ و میبینم که میشینه و گرد غصه رو صورتش میشینه!! چند...
-
صرفا جهت پز دادن
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1393 23:10
سلامممممممممم با تلوزیون اومدم اپ کنم وای بچه ها فوق العادست!بجان خودم نیم عمرمون فناست اگه کار نکرده باشیم سخته نوشتن با این کنترل هوشمند!!!! خب من پزمو دادم برم دیگه بای بای!
-
خیلی دوسش دارم این عکس ابوالفضل رو!!!!
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 13:09
داداش گلم!!!!!!
-
ناگفته
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 10:08
به نام سکوت! پر از ناگفته های تکراری هستم که شاید فقط تو ذهنم گفتمشون بهتره حرف نزنم چون اگه بگم هم خودم میسوزم هم تویی که میخونی این مطلبو بعضی حرفا نگفته باشن قشنگ ترن! پانیک نوشت:چقد حسودم !!!! کوزت نوشت:دیشب تا یک نصف شب ظرفا رو سر جاشون گذاشتمو یخچال تو حیاط رو سرو سامون دادم!بعدم متوجه شدم دل درد چند روزم...
-
ای خدااااااااااااا
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 17:52
سلاممممممممممم تا الان سر پا بودم! همین الان غذا خوردم!خورشت بادمجون خوردم مامان خانوم شر گذاشته! امشب به همه گفته بیان اینجا تا همه با هم بریم دم ماشین بیاریمشون! تازه زنگ زده میگه سارا درس خوندی؟ من عین کوزت از صبح کمرم افتاد بسکه تمیز کردمو سفره رو اماده کردم و غذا و میوه و کوفت و زهرمار من از مهمونی این بزرگترا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 20:34
تا الان خونه رو تمیز کردم!!!!!!! خدایا مگه یه آدم چقدر جون داره خونه با این بزرگی مگه گناه کردم؟؟؟؟؟؟ حالا خوبه خاله اینا اومدن!!!! خاله ها میگن رنگ به روت نیست خاله بزرگم میگه سارا قسمت میدم به هر کی میپرستی جون من غذا بخور!!خدایا یعنی اینقدر نزار شدم؟ فردا مامانم میاد!!!!! آقای پدر بینهایت دلتنگن و خشن!خشن بودنشو سر...
-
شعر من برای روز پدر
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 14:25
پدر در کدام رود،عشق جاری شد که نماز صبح را به نام تو خواندم؟ در کدام مطلع شعر آمدی که شاعر معشوقش را گم کرد؟ پدر ای زیبا ترین تنفس صبحگاهی ای دلیرترین قهرمان زندگیم کجای قرآن پنهان شدی که سرود دوست داشتنم،فرود عشقت را به ارمغان آورد؟ کدامین محبتت مرا به اوج غرور رساند؟ و کدام سلامت آنقدر مهربانانه بود که دلم دستت را...
-
هات چاکلت
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 14:45
چه هات چاکلتی شد بچه ها جاتون خالی انقد باحال شد که شوهر خاله به خاله گفت تو بلد نیستی از اینا درست کنی؟؟ احساس کردم خاله ناراحت شد!!!اگه میدونستم درست نمیکردم!!! ولی خیلی باحال بووووود!!! پانیک نوشت:الان با امیرهادی جونم نشستیم پای کام امیر ،دارم پست میزارم ،خونه ی خاله هم هستیم وی لاو یو پی ام سی بعدا نوشت :پدر و...
-
ذهن برتر
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 12:38
به نام سکوت دیشب یه فیلمی شبکه سه داد هندی بود ولی اصلا عاشقانه نبود!!!واقعا که احساس میکنم موقعش نبود این فیلمو ببینم دیشب به این فک میکردم اگه منم به خاطر پول سمت این رشته نمیومدم چی میشد؟ یا بخاطر حرف مردم حالا خودمم بدم نمیاد ولی خوشمم نمیاد ازش اینکه ببینی میتونستی چی باشیو چی شدی اذیتم میکنه عین اسکولا سه روزه...
-
میشه پرنده باشی اما رها نباشی
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1393 15:01
به نام سکوت اینکه به نتیجه برسی خیلی لذت بخشه!!!! وای بچه ها امروز همش داشتم به این فک میکردم بیچاره اون مادری که بچه هاش به خاطر غذا و تمیزی خونه و این چیزا یادش بیوفتن!!!! من دیسب موقع شام یاد مامان افتادم!!!!بیچاره اینهمه برامون زحمت کشیده حالا من به خاطر خودش که نه بلکه به خاطر غذا یادش افتادم!چه دنیای...
-
کتاب شعر
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 20:22
به نام سکوت اینکه شب بشینی سوره یاسین رو بخونی و تمام ذکر ها رو به جا بیاری فرداش بهت زنگ بزنن خبر بدن که ناشر شعراتو اتفاقی دیده و دربدر دنبالت میگرده اینکه تو راه رفتن پیشش پیاده بریو توی راه یه پسره بخواد دستتو بگیره و بزنی در گوشش اینکه اینقد بترسی که تا مدتی ارزو کنی که ای کاش پات قلم میشدو پیاده نمیرفتی و بعدم...
-
اعتراف گونه!
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 20:13
به نام خود معترفم!!!!!خخخخ سلاممممممممممممممم بعد از مدتها با یه پست اعترافی اومدمممممممم بازم میتونید نخونید اگه قلبتون ضعیفه! 1.من اصلا دوست ندارم مامانم الان که داره میره کربلا برام چیزی بیاره!هر چی بهش میگم پول اون چیزی رو که میخوای برام بگیری رو بهم بده نمیده!بابا نمیدونه به اون پول چقد بیشتر از در نجف نیاز...
-
تردید
سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1393 10:44
پر از شک و تردیدم!
-
اوففففففففففف
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 17:53
تا اطلاع ثانوی فک کردن ممنوع! تا اطلاع ثانوی پانیک بودن ممنوعه!!! وای خدایا من چرا اینطوری شدم؟؟؟؟؟؟؟ اوفففف تو چه مود خوبیم!!!!!!!!!!!!!!خخخخخخ منم از دست رفتم!میرم میشینم آرمین گوش مسدم حسرت نوشت:امسالم نمیتونم برم برا اعتکاف!!! ای خدااااا حداقل سال دیگه اگه زنده بودم بطلبونم!!!!
-
اراده
یکشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1393 13:11
به نام سکوت از امروز تا به روزی که احساس کنم اراده ام برگشته تصمیم گرفتم روزه بگیرم! تا اراده ام قوی شه پانیک نوشت:نمیدونم اذان کیه! چون روز اوله برام سخته
-
جوجه کباب
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 21:57
به نام سکوت بعد از یه روز طولانی مثل امروز بعد از اینکه خانوادت واسه تفریح رفتن کوه و دشت و دمن بعد از اینکه چون بدت از تنهایی غذا خوردن میاد،غذا نمیخوری بعد از اینکه اونا میانو میبینی هیچی برات نیووردن بعد ازا ینکه مامانت میگه گوشت درار خودت جوجه درست کن بعز اینکه با کلی فس فس که عادت همیشگیته غذای لذیذو مورد علاقت...
-
ای خدا
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1393 17:58
ای خدا من برا این 80 تومن پول دارم چه حرصی میخورم!!!! درسته جور شده ولی دارم حرص میخورم واسه بعدش من از قرض گرفتن متنفرم قسمتی ازش رو دارم ولی بقیشو باید بندازم بعد کنکور ببینم کار گیرم میاد بدمش یا شایدم تقی به توقی خورد من پولی گیرم اومد ای خدااااا چه غلطی کردممممممممم وای خدایا چرا همچین میکنم من؟ چه حس بدی دارم...
-
خوشبختی
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 00:22
به نام سکوت خوشبختی یعنی یه ست 30 دیقه ای فوتبال زدن سه نفره با داداشات تو حیاط خونتون!!!!اونم قبل از اومدن معلمت!!! خوشبختی یعنی همین خنده های الکی و بچگونه که داداشاتو مجبور میکنه بخندن خوشبختی یعنی اجازه ای که به داداش کوچیکه میدی تا دور از چشم مامانت بره تو کوچه بازی کنه! خوشبختی یعنی امیدی که برا زندگی کردن پیا...
-
هوررررررررررررررررررررررااااااااااااااااا
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 10:41
به نام هو کاش یه چیز دیگه از خدا میخواستممممم دیشب به طور کاملا اتفاقی رفتم دوچرخه سواری عالی بود خعلی هم عالی بود واییی اوس کریم مچکرم اگه بدونین چقد ذوق زده بودم که نگو وای بچه ها مجبور شدم بچه های خودمونو که 20 نفر میشدیم(همون گروهمونو)بعلاوه ی دو تا از دوستای داداشم که از یه شهر دیگه باهامون اومده بودن رو به آب...
-
بعضی افراد
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 18:53
به نام سکوت بعضی آدما تو زندگیت کم سرو صدا اند یعنی کم سر وصدا وارد زندگیت میشن جوری که خودتم متوجه نمیشی ولی خیلی سرو صدا میکنن از اون سرو صداهای خوب از اونا که ته دلت همیشه هلاکشی از اون سرو صداها که دوست داری تا ابدد تو گوشت بپیچه ولی هیچکی اون سرو صداها رو نمیبینه و نمیشنوه جز خودت از اون ادما که میانو زندگیتو عوض...
-
دلتنگی
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 00:10
به نام سکوت دلم بیش از پیش گرفته میدانم فراموش میشوم راحت تر از رد پایی بر برف تازه که آب میشود حتی راحت تر از خاطره عطر گیجی در هوا خیلی راحت دلم تنگه برا نوشتن و گفتن حس هام باز خاطرات تو همین حوالیه یه چند سالیه جای تو خالیه مثه کبوترم که سنگ آدما شکسته بالمو.... پانیک نوشت:چقدر از بهار گله دارممممم برام دعا کنید
-
نوروزتان پیروز
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 12:19
به نام سکوت بعد یه مدت اومدم تا بهتون یه تبریک گفته باشم!!!! خوبید؟؟؟؟ چه خبرا؟؟؟؟؟ بدون من خوش میگذره؟؟؟؟ نامردا دلم برای وبم یه ذره شده بود! قسم میخورم بعد امتحانم هیچ وقت ترکش نکنم! اوضاع تقریبا بر وفق مراده همچنان مشکل خواب دارم امروز اینترنتمو عوض کردم یه مگ گرفتم!!!یکی نیست بگه بچه تو هنوز نون وآبت مشخص نیست...
-
هعی
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 14:16
میخواهم از فقر بگویم ...... فقر همه جا سر میکشد ....... فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...... فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...... فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که...