ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....
ته دنیای پانیک

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

اعتراف گونه! 2

به نام سکوت!

سلاممممممممممممممم

برعکس همیشه که وقتی پست اعتراف گونه میزارم خوشحالم الان حالم چندان خوش نیست!

 مثه همیشه هر کی حوصله نداره نخونه لطفا!


1.اونروز که داشتم میرفتم خونه مادربزرگم اینا که مهمون بودیم پول نداشتم!مجبور شدم پیاده برم!البته اینو بگم که  اگه پولم داشتم با پا میرفتم!ولی اونروز نمیدونم چرا پاهام درد میکرد دوست نداشتم پیاده برم!بعد داشتم از رو پل رد میشدم!یه پسر احمق پشت سرم بید بید میکرد!یعنی به عمرم ادم اشغال در این حد ندیدم!یه حرفایی زد خودم خجالت کشیدم!نمیدونم چطور روش شد!کلا از رد شدن از این پل من شانس ندارم!اون بارم که داشتم میرفتم ناشر کتابمو ببینم تو همین پل یه پسره دستموگرفت یکی زدمشو د بدو در رو!هر دفعه عین سگ منو میترسونن !خداوند نبخششون!واقعا قلبم میاد تو دهنم!از ابروم میترسم ها!وگرنه خودشون که پشیزی ارزش ندارن!


2.یه هفته پیش با مامانم بحثم شد!منم به شدت اعصابم خورد بود!لباسامو پوشیدم که با دوچرخه برم یه دوری بزنم دیدم مامانم گفت حق نداری دوچرخه رو ببری منم قاطی کردم یواش رفتم لباس مناسب پوشیدم کلاهمم پوشیدم پیاده رفتم سمت پارک بهشت!همینطور داشتم میرفتم(به شدت عصبانی) یه پسری سوار ماشین داشت از روبرو میومد چایی داغ رو ریخت روم!و من تنها واکنشی که نشون دادمک خیره نگاه کردن به پسره بود!نمیدونم چرا اونم مثه همه فک کرد که من چقدر قویم که اینکارو کرد!خیلی تعجب کرد!


3.اعتراف میکنم کوچیک که بودم میرفتم چسب زخم میگرفتم میزدم رو زنگ در خونه ها و د بدو در رو!(خدا منو ببخشه)گاهی وقتا هم که من نمیخواستم اینکارو بکنم میرفتم هر چی از مغازه میخریدم بقیشو بهم چسب زخم میداد!تقصیر من نبود خو


4.اعتراف میکنم کوچیک که بودم فک میکردم تو شکم مامانایی که باردارن به جز بچه یه کادو برا بچه ی قبلی هم هست!تنها دلیل اینکه من دوس داشتم مامانم بچه بیاره اون کادوی اشانتیونی بود که فک میکردم تو شکمشه!


5.یادمه کوچیک که بودم تو مجتمع ما همه بچه ها بیرون بودن با هم بازی میکردن!منم نقش دفاع رو تو فوتبال با پسرا داشتم!نمیدونم چرا دخترا خوششون از من نمیومد!دوستامو قشنگ یادمه!همه پسرایی بودن که همسن داداشم بودن!در واقع دوستای اون بودن که اینقد من باهاشون کارت بازی و دوچرخه سواری و فوتبال کرده بودم باهام راحت بودن!


6.البته باید بگم من ستون پنجم دشمن بودم!این پسرا هر وقت از یکی از دخترای مجتمع خوششون میومد منو میکردن واسطه که باهاش حرف بزنم!!!بازم خدا منو ببخشه!یادمه موقعیت براشون جور میکردم!مثلا عمدا توپو میفرستادم زیر ماشین بعد همزما دختر و پسره رو صدا میزدم که برن بیارن!اونا هم زیر ماشین حرفاشونو میزدن!


7.یادمه کلاس اول بودم قرار بود بیان بشقاب ماهوارمونو درست کنن!وای اگه بدونین چقده کتک خوردم!آقا سر شانس من همزمان با اون ساعتی که اون آقاهه میخواست بیاد یه نفر دیگه اومد!منم کوچیک بودم رفتم درو باز کنم به اون اقاهه گفتم اومدین بشقابو درست کنین!آقا مامانم اینقدر از دستم شکار بود که کتکم زد!


8.یادمه تا 5 سالگی با مامانم حموم میرفتم!خیلی خوشم میومد موههای دستشو میزد سفید میشد!اولین باری که منو تنها فرستاد حموم موهای دستو پامو زدم!مامانم سه روز بعد فهمید!اونم وقتی که همه جلو تی وی داشتیم فیلم میدیدیم!خدا اونروزو براتون نیاره!تا یه ماه باهام قهر بود!آخر سرم مادربزرگم شد واسطه که آشتی کردیم!و من تا چقد اصلا متوجه نبودم که اشتباهم چی بوده!


9.اعتراف میکنم از پوشش خودم ناراضی ام!خیلی ناراحت و اذیتم!ولی بعضی از لباسا رو واقعا دوست دارم بپوشم!


10.یادمه اولین فیلم صحنه دارو توی یه سکانس حساس دیدم!فک کنم 9 سالم بود!بابابزرگم بیمارستان بود!ساعت حدود ده شب بود که مامانم اینا همه رفتن!منم در کمال قصی القلبی نشستم فیلممو دیدم!


11.اعتراف میکنم خودمم خودمو نمیشناسم!نمیدونم بقیه چطور باا من سر میکنن


12.من یه آدم عجیبیم!نمیدونم چرا افکارم خیلی آزارم میده!احساس میکنم دیوونه ام!


13.خیلیا همینجوری منو اذیت مسکنن بدون اینکه حتی بفهمن


14.خواستگاری یه مراسم مزخرفه!!!نمیتونم باور کنم که یه نفر بدون دیدن یکی دیگه با اتکا به دیده مادرش بیاد خواستگاری اون یکی!تازه فقطم یه مدت کوتاه حرف بزنن!بعدم یه جواب بله یا نه کل زندگی عوض میشه!


15.احساس میکنم مزخرفترین کار تو این دوره ازدواجه!چون همه پسرا یکی رو دران!حتی همه دخترا1حالا اینا اگه با طرفشون هم نبوده باشن ولی یکی رو دوست داشتن!هیچکی صاف صاف نیست


16.احساس میکنم زندگی تکراری میشه بعد از یه زمان کوتاه


17.توی خودم هیچ چیز خاصی نمیبینم

 

18.مامانم میگه خواب دیده من بهش اعتراض کردم که چرا سهامو به اسم داداشم خریدن ولی من اعتراف میکنم من هیچ حس حسادتی نسبت به این موضوع نداشتم!اصولا من خیلی به دست اورد خودم بودن اهمیت میدم!


19.اعتراف میکنم بعضیا که بهم تیکه میندازن دوست دارم یه بوفالو بخرم اسم اونا رو روشون بزارم!


20.اعتراف میکنم خیلی دلتنگ یه نفرم!!!!!


پانیک نوشت:گردنم گرفته!فقط روبرو رو میبینم!دارم میمیرم از درد!دلتنگم


ترانه نوشت:حس خوب یعنی تو یعنی من

حس خوب یعنی یه شب در میون خواب بچه ببینی ولی نه!حس خوب یعنی حرف بی نینی ،یعنی با کله بری تو ظرف فیرینی!


عاشق این قسمت آهنگ امیر تتلوام!

اولین آهنگی از تتلو یه که من خوشم ازش اومد!

نظرات 5 + ارسال نظر
shirin شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:40 ب.ظ http://dokhtari.blogsky.com

الان چند سالته عزیزم؟؟
خیلی ازین پسرای مزاحم بدم میاد

7 تیر میشه نوزده سالم!!!!!!

امین یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ق.ظ

کی
چی
کی بود جرات کرده قبل از من توی این پست نظر بده
شیرین

سلام یادم رفت
باید بخونمش
چه عجب به روز کردی

اوففففففففففففففففف

حتما باید تو اول نظر بدی؟؟؟؟
هه

[ بدون نام ] یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ق.ظ

shirin یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:49 ب.ظ http://dokhtari.blogsky.com

هم سن منی ایول بزن قدش

بیاااااااااااااااااااااااااا!خخخخخخ

hada چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:35 ب.ظ

میگذره ناراحت نکن خودتو

باوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد