who love!who you love?
شنیدین آهنگشو؟
یا این یکیو!
Nanananana
نانانانانانانانا
Nanananana (all together now)
نانانانانانانانا(همه با هم حالا)
Nanananana
نانانانانانانانا
Nanananana
نانانانانانانانا
Life (nanananana)
زندگی(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی زندگیه (نانانانانانانانا)
Labadab dab dab life (nanananana)
لاباب داب داب زندگی(نانانانانانانانا)
Liiiiiiiife (nanananana)
زندگــــــــــــــی(نانانانانانانانا)
When we all give the power
وقتی که همه ما انرژی مون رو آزاد میکنیم
We all give the best
ما بهترین چیز را آزاد کردیم
Every minute of an hour
هر دقیقه ای از هر ساعت
Don't think about the rest
به استراحت و تنبلی فکر نکن
And you all get the power
و بلند شید و انرژی بگیرین
you all get the best
چون شما دارین بهترین چیز رو دریافت میکنین
When everyone gets everything
وقتی هرکسی کامله...
And every song everybody sings
اونوقت ترانشوهمه مردم میخونن
And it's life (nanananana)
و این زندگیه(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی، زندگیه(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی، زندگیه(نانانانانانانانا)
Liiiiiiiife (nanananana)
زندگــــــــــــــی(نانانانانانانانا)
Life is life when we all feel the power
زندگیه وقتی معناداره که ما همه قدرت رو احساس کنیم
Life is life come on, stand up and dance
زندگی زندگیه... بدو... بلند شو و برقص
Life is life when the feeling of the people
زندگی وقتی معناداره که احساسات مردم
Life is life is the feeling of the band
احساسی مشترک باشه... زندگی اینه
When we all give the power
وقتی که همه ما انرژی مون رو آزاد میکنیم
We all give the best
ما بهترین چیز را آزاد کردیم
Every minute of an hour
هر دقیقه ای از هر ساعت
Don't think about the rest
به استراحت و تنبلی فکر نکن
And you all get the power
و بلند شید و انرژی بگیرین
You all get the best
چون شما دارین بهترین چیز رو دریافت میکنین
When everyone gets everything
وقتی هرکسی کامله...
And every song everybody sings
اونوقت ترانشوهمه مردم میخونن
And it's life (nanananana)
و این زندگیه(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی، زندگیه(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی، زندگیه(نانانانانانانانا)
Liiiiiiiife (nanananana)
زندگــــــــــــــی(نانانانانانانانا)
Life (nanananana)
زندگی (نانانانانانانانا)
(nanananana)
(نانانانانانانانا)
(nanananana)
(نانانانانانانانا)
(nanananana)
(نانانانانانانانا)
Life (nanananana)
زندگی(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی، زندگیه(نانانانانانانانا)
Labadab dab dab life (nanananana)
لاباب داب داب زندگی(نانانانانانانانا)
Life is life (nanananana)
زندگی، زندگیه(نانانانانانانانا)
And you call when it's over
و تو بعد از تموم شدنش، نعره میزنی!
You call it should last
تو فریا میزنی که کاش اینجا آخرش نباشه
Every minute of the future
هر لحظه ای در آینده
Is a memory of the past
خاطره ای الهام گرفته از گذشته است
Cause we all gave the power
چون همه ما قدرتمونو دادیم
We all gave the best
همه ما بهترین چیزمون رودادیم
And everyone gave everything
و همه همه چیزشونو از دست میدن
And every song everybody sang
و هر ترانه ای رو هرکسی میخونه
Life is life
زندگی یعنی این
وای من عاشقشم!چقد بهم انرژی میده لامصب!
الان حس این دو تا آهنگ منو گرفته!شرمنده اگه جاییش اشتباه نوشته شده!سواتمون کمه دیگه!چه کنیم!
درود بر شما!
درگذشت پیامبر گرامیمون رو به همه شما تسلیت میگم!
ایشالله غم آخرمون باشه!
بچه ها؟
الان از کارای روضه مون فارغ شدم!(تا الانن کمک مامان ظرف و اینا رو شستیمو خونه رو تمیز کردیم!وای اگه بدونین چقد شلوغ بود!
یه زندایی داره مادربزرگم!خیلی به من لطف داره!امروزم پنجاه تومن اورد گفت برا سفره امام حسن که هر سال میندازین نذر کردم که تو رشته مورد نظرت قبول شی!باورتون میشه؟من خودم برا خودم نذر نمیکنم اونوقت این پیر زن مهربون.....
کاش بتونم براش جبران کنم!الهی!قبلا میرفتم خونشون برام داستان تعریف میکرد!اگه بدونب چه داستانای قشنگی میگه!خدا عمر با عزت بهش بده و در رحمتشو به روش باز کنه!
تا الانم با مامانم داشتیم در مورد کتاب حماسه حسینی شهید مطهری رو نقد میکردیم!
آخی الهی!مامانم اینقد گفت و گریه کرد برا اولین بار قانع شدم!آخه یادمه سر کتاب حقوق زن در اسلامش منو مامانم بحثمون شد!تفسیر المیزانم که میخونه همیشه برا من توضیح میده!پریروزم قران خطیشو ازش گرفتم!مامانا خعلی گلن!البته الکی که بهشت زیر پاشون نرفته!
وای از اون موقع من سرم درد میکنه و حالت تهوع دارم!چقد بده!وای درس هم نخوندم!
ظهرم یه سر اومدم تا اینجا!یهو مادرجون(مامان مامانم)زنگ زد گفت بیا تاس کباب درست کردم ببر واسه ناهارتون!
خدا خیرش بده منکه تو آشپزی صفرم!نمیدونم از کجا فهمید تو خونه ما از ناهار خبری نیست که گفت بیا ببر!آخه مامانم تا ساعت سه سرکاره!سه ونیمم روضه مون شروع میشه!من با درسام همون برسم خونه به این گندگی و حیاط از اون بزرگترو جارو کنم و بشورم کلی شاهکار کردم!تازه امروز جو گرفتم دیدم جارو برقیمون مکش نداره بازش کردم!وای اگه این سری خراب میشد دیگه نمیتونستم بندازمش گردن بابام!آخه بابام تهرانه!رفته واسه کارای عملش!
وای!امروز یکی از دوستام با مامانش اومد!البته اینا 4 تا بچه ان که من برا اول بار داداششو تو کوه دیدمو آشنا شدیم!الان با این خواهرش برا کنکور میخونیم و آزمون میدیم!باباش داروسازه!
از طریق اونم با عاطی آشنا شدم!
حالا امروز به مامان بزرگم گفتم این مامان همون پسره ست که وقتی مامان مریض بود داروهاشو براش به زحمت گیر میوورد!آخه ما یه اکییم!دختر و پسر!منم داداشم گاهی اوقات میاد!دوستیم!
خانواده ها هم در جریانند!همشونم سنشون از 22 به بالاست!کوچیکشون منم!
فامیلم هستیم یه جورایی!خلاصه اینکه به مناسبات مختلف کوه و پارک و اینا میریم!فک کنید 14 نفره هر دفه بعد پارک میریم کفی شاپی جایی همه اون مغازههه قرق(ghorogh)میشه!دیگه خودتون حساب کنید!بعد حالا دیگه مامانبزرگم شجره نامشونو دروورد!خخخخخخ
ولی خیلی خوب بود!منو عاطی که همش تو اتاق بودیمو فک زدیم!منم رباتامو و با آلبوم عکس و تقدیر نامه هاوکتابخونمو بهش نشون دادم!شعرامو براش خوندم!خوش گذشت ولی نمیدونم این سردرد لعنتی از کجا پیدا شد!چرا باز من اینقدر حرف زدم؟؟؟؟؟
خوبه سرم درد میکرد!!!!!!!!!!
بعدا نوشت:خدای من خجالت میکشم که اینقد به فکرمی!منو شرمنده میکنی!
احساس پانیک:
داده بودم کتاب اسنشل ا ورد رو عاطی برام بیاره!خعلی ذوق کردم!
اونروزم رفتم قلم چی آزمونمو بگیرم از برگشت دنبال اتوبوس دووییدو!خیلی کیف داد!
امروزم به پاس اومدن عاطی بعد چقد گیتارمو درووردمو یه دستی به سر و روش کشیدم!آخی بچم بغض کرده بود بسکه بهش سر نزده بودم!
خیلی بد نوشت:به مامانمم گفتن باید کانونای قلبتو بسوزونی تقریبا هم همقد پول عمل بابام درمیاد!پول خیلی زیادیه!خدا جونم؟مثه همیشه منتظر حمایتتم!من چاکرتم هستم!خودت میدونی....
خدایا برا زندگیمو سلامتیم موچکرم!
درود!
از همین الان بگم هر کی حوصله نداره نخونه!بعدا نیاد نظر بزاره چرا اینقد پراکنده گفتم!ذهن آشفته همویجوری که خواهید دید جمع میشه!
شنیدید به بعضیا میگن چوب خدا صدا نداره؟نمیدونم چرا داره سر من میاد دوباره!
حالا همچین من به کام وابسته نبودما!اصلا چند ماهی بود نت اتاقمو قطع کردم!الان چند هفته ای هم میشه که سیستم و موبایلمو جمع کردم اما چند روزه چهارچنگولی مثه رنگو میام میشینم پای سیستم آقای برادر!
امروز روضه مون شروع شد!من نرفتم بیرون اما صداش اینقد زیاد بود که دو ساعت بیشتر نتونستم درس بخونم بقیشو خوابیدم!اصلا نمیدونم چرا اینقد خوابم زیاد شده!اگه میدونستم درمونش میکردم!عین این ماهیا صبح ساعت شیش ونیم پا میشم ورزش میکنم دوش میگیرم بعد تلپی دوباره میخوابم!به نظرتون مریض شدم؟
به خاطر همین موضوع خواب هم تقریبا یه هفته ای هست که تختمم ورداشتم!ولی درست بشو نیست!دوست دارم اینقد درس بخونم تا بمیرم!خدایا همین چند ماهوکمکم کنو بهم صبر بده!دیروز مشاورم اومده بود!برام یه برنامه 255 ساعته ی دوره ای نوشته!کل درسا رو بخونم!خودم ازش خواستم!گفتم یه هفته آزمون نمیدم به جاش برمیگردم عقب و فقط مرور میکنم و تست میزنم!
تو رو جون هر کی دوس دارین برام دعا کنین!من دق میکنم!
راستی قابل توجه بعضی آدما که کم اطلاعات دارن باید بگم که اگه میخوان با یه هکر چت کنن حواسشون باشه خودشون اونو اد کنن نه بزارن اون ادشون کنه!چون ممکنه با پذیرفتن درخواستشون خیلی چیزای دیگه رو هم بپذیرن!
دیگه اینکه این رو هم بدونین!هکرها سه دسته اند 1. کلاه سفید 2.کلاه سیاه 3.کلاه خاکستری!
اونیم که میخواد یکی رو هک کنه هیچ وقت قبلش راحت نمیزاره تو بفهمی که هک بلده!تو مغزتون فرو کنید که اونا هم آدمن مثه خیلی از آدما!اونا هم احساس دارن و حتی شاید از خود شما هم حساس تر باشند!
بعدا نوشت:من از دست کسی ناراحت نمیشم!به واژه اعتمادم اعتقادی ندارم!فقط از باورم نسبت به انسانها پایین میاد!تو فرهنگ لغت من واژه ای به اسم اعتماد وجود نداره دنبالش نگردین!ولی یه چیزو میدونم دور نمای همه ی انسانها یکیه!اون چیزی که باور میکنیم باطنیه که خود اون آدما به ما نشونش میدن!اشتباه نکنید!این ممکنه ظاهر یا باطنشون باشه!فقط یه چیزو میدونم انسانها خیلی پیچیده ان!مثه کتابا آگاتا کریستی!
استثنا هم نداره!باور ندارم که بتونم یه نفرو بشناسمبنظرم برای شناختن و باور کردن باید موقعیتا رو شناخت!چون برخلاف انسان ها موقعیتهای مختلف ثابتند!اگه اونا رو بشناسیم به شناخت نسبی انسانها دست پیدا میکنیم!و البته به یه باور میرسیم!که دوست ندارم بگم تا خودتون بفهمین و حسش کنید!
این روزها به این فکر میکنم که محبت مثل فلفله!یا یه چیز فلفلی!میدونستین مزه ای به نام تند اصلا وجود نداره؟اینا گیرنده های درد ما هستن که تحریک میشن!دیدین وقتی چیز تندی میخورین با اینکه دردتون اومده ولی بازم دوست دارین مزه شو بچشین؟محبتم همینطوره!محبت خالص کم پیش میاد!این محبتیم که ما از اطرافیان میبینیم همین شکلیه از محبتشون دردمون میگیره اما بنا به یه سری احتیاجا دوس داریم که بازم ببینیم!
به خشونت خانگی هم فکر میکنم!اون روز در مورد حقوق زنان یه مستند دیدم!خیلی جالب بود
فقط من موندم تو این همه درسی که من دارم این فکرا چرا به سرم میزنه!
یا مثلا به جمله ای فک میکنم که تو کتاب آرش حجازی خوندم!میگه رفیق!خوب شد کور شدم!خوشحالم!چون دیگه چشمی ندارم که ببینم چشمامو دادم تا بدبختا بدخت تر بشن!
یا مثلا به جمله ای فک میکنم که میگفت:از یه کوه خار میدونی چطور میشه سالم رد شد؟وقتی که خارای درونتو کشتی!خارایی که زیر پاتن اصلا وجود ندارن!این دردی که میکشی از درونته!دیشب خیلی فک کردم دیدم راست میگه من یکی که هرچی میکشم از خارایی که درونمن!
یا مثلا به حرف شهید مطهری که در مورد حقوق زن در اسلام حرف میزنه!کتابشو خوندین؟
مامانم میگه تو این برهه به تو هیچ ربطی نداره به اینا فک کنی!حرفش منطقیه و املا قبول دارم!اما منم آدمم!اونم با شناختی که من از خودم دارمو میدونم که روحم و خودمو تو یه جا نمیتونی پیدا کنی!
خدا؟؟؟
کاش این خواب دست از سر کچل من برداره!
برمیداره دستشو بنظرتون؟؟؟؟
درود و صد درود بر شما بندگان مقرب خدا!
وای اگه بدونید الان که دیدم این پست رو اینجوری گذاشتم چقده خندیدم!آخه قصد داشتم بنویسم ولی از اون جایی که داشتم با این hada خانوم تو یاهو حرف میزدم نوشتن یادم رفت!
برین یقه اونو بگیرین!
الان میزارم اون پستو!
به به
باز من باید شطرنجی شم!
اعتراف میکنم!:
1.بابم یه دوست داره تهرانین!بعد رابطمون باهاشون خیلی خوبه!یا ما اونجاییم یا اونا اینجان یا با هم تو یه شهر دیگه هستیم!یادش بخیر یه سال باهم رفته بودیم مسافرت رفتیم شهر نور ویلای اونا!بعد شما فک کنید دو تا دختر داره که اولی سه سال از من بزرگتره و دومی هم سه سال از من کوچیکتره!بزرگه اسمش پریساست!آقا این خودشو خیلی بالا میدید منم وقتی میخواستیم بریم کنار دریا دوتا مار آبی گرفتم انداختم تو پلاستیک یه راه هوایی هم براشون باز کردم گذاشتم تو جیبم شب که همه نشسته بودیم انداختم لای پاهاش!وای اگه بدونین دختره ی سوسول غش کرد!آدم خوبه یکم اطلاعاتشو ببره بالا!آخه مار آبیی نیش نداره و سمی نیست!
2.اعتراف میکنم تا مدتها داداش کوچیکم که ازم میپرسید مثلا دو دوتا چندتا میشه من میگفتم 8 تا یا مثلا میگفت پایتخت ایران کجاست میگفتم اراک!حساب کنید هر سوالی میپرسید من اینطوری ج میدادم!خدا ببخشه این بیچاره هنوزم فک میکنه دودوتا 8 تا میشه!
3.اعتراف میکنم گاهی وقتا واقعا نمیتونم نقش نقابی رو که همیشه میزنمو بازی کنم!بعضی وقتا هم کم میارم!
4.اعتراف میکنم اون باری که مامانم میخواست بره برام بستنی بخره گفت الان سریال مورد علاقم شروع میشه منم دروغکی گفتم نه حالا زوده یه ساعت دیگه شروع میشه!خداا ببخشه
5. اون شب ابوالفضل داداش کوچیکمو شیر کردم بیاد تابابمو بترسونیم نیومد!خودم رفتم زودی فرار کردم بابام هی فک میکرد اونه تا دوساعت به اون غر میزد
5.این ابوالفضل ما ترسویه تقریبا!البته بچس خو!حق داره!موقعی میره حموم در حمومو میزاره باز!ما هم حمومم دستشوییمون درشون یکیه!دقیقا کنار اتاق منه!اون سری صداشو انداخته بود رو سرش هی میخوند نمیزاشت من کارمو بکنم!منم یه نقشه ی پلید به ذهنم رسید!آروم رفتم تا دم در حال با سرت جت وارد دستشویی شدم و گفتم پخخخخ !حالا جالبش این بود اصلا ندیده بود منم چون من پریده بودم تو دستشویی!آقا تا دوساعت فقط به خودش میلرزید!جاتون خالی از صداش راحت شدم!
6.من هر وقت میرم حموم آواز میخونم!البته کار عادیه چون وقتی حموم هم نیستم تو خونه بلند بلند میخونم!بابام میگه صدات مثه ابیه!همیشه هم وقتی مریض میشم صدام میگیره میگه خدا روو شکر ما یکی دو روز از دستت در آرامشیم!
خلاصه رفتم حموم وسطاش جو گادن گلاب و میوزیک اوارد منو گرفت شروع کردم به ادای مجری و خواننده رو درووردن!
آقا انقد ضایع شدم که نگو!شما فک کنید همون موقع همکار مامانم اومده بود خونمون بعد اومده بود بره تو دستشویی!رسما همه فهمیدن من دیوونم!
7.یه بارم تلفن زنگ زد!منم با ابوالفضل مسابقه گذاشتم که هرکی زودتر برداره!آقا ما با هم رسیدیم جفتمون گوشی تلفنو میکشیدم و هی اون بکشو من بکش و بخند!ابوالفضل میگفت باباست ما همحدودا 5 یا 6 دیقه همین کارمون بود!بعد من به زور ازش گرفتم تلفنو گفتم الو...
آقا چشمتون روز بد نبینه!از دانشگاه بود برا مامانم زنگ زده بود برا تدریس!حساب کنید من با این آقاهه با مامانم اینا رفته بودم کوه!ببنید من گنده چه آبرویی ازم رفت!
8.یه بار با یه توری رفته بودم کوهنوردی!بچه های اکیپمون بودن!منتها چون خیلی حرف میزدن اونا موندن پایین ما رفتیم جنگل نوردی با رییس تورو اونایی که دوست داشتن!آقا ما تا تهش رفتیم!تو این مدتم با یه دختره آشنا شدم 30 سالش بود دختر آرومی بود!آقا رسیدیم بالا گفت دسشویی دارم وایمیستی تا اینا برن ما پشت سرشون بریم؟منم گفتم آره که وایمیستم!آقا این بیچاره کارشو کرد ما راه افتادیم یه ده دیقه گذشت دیدیم گروه نیستن!
باورتون میشه راهو گم کردیم!به هر طرف که میرفتیم دره بود!به غزال گفتم همینجا وایس میرم اون طرفو نگاه میکنم ببینم راهو گیر میارم یا نه!من رفتمو برگشتم دیدم غزالم نیست!همش یاد لاست میوفتادم!سعی میکردم یادم بیارم شخصیتا تو اینطور موقعیتایی چجوری برخورد میکنن!هی سعی میکردم شمال جنوبو گیر بیارم بلکه فرجی شد یه نیم ساعت گذشت دیدم فایده نداره داد زدم غزال؟؟؟؟ دیدم سرپرست گروه پیدام کرد!رفتیم دنبال غزال دیدیم از حال رفته!بیدارش کردیم با اون دو تا مرده رفتیم پایین!آقا وسط راه این پیرمرده مخ منو خورد همش راجع به طلاق و ازدواج گفت!جاتون خالی منم گوش نمیکردم همش نگاهم به طبیعت بود هی سر تکون میدادم!یهو دیدم یه چیزی میگه!خودشم دویید رفت!منم عین منگولا وایساده بودم نگاهش میکردم!یهو دیدم بغل دستم یه سگه هست پنج برابره خودمه آقا از اونور همه گروه اون دست بودنو منو میدیدن از اینورم این آقا هاپو عین گاو زل زده بود به من!منم شنیده بودم اگه بدو بدو بری سگه میوفته دنبالت!اعتراف میکنم داشتم قالب تهی میکردم اما با ارامش تمام مثه این مانکنا هست دیدین چطور راه میرن؟همونطوری چهار قدم رفتم بعد چهر قدم عین جت تا آخر راهو دوییدم!آقا همه لبو شده بودن بسکه خندیدن
8.اعتراف میکنم اون لحظه که غزالو ندیدم فک میکردم اینم روحی جنی چیزی بوده الان همه با هم میان!حتی داشتم به این فک میکردم که مثه دکتر ارنست باید شروع کنم به ساختن خونه کاشت محصولات چون دیگه گیر کردم!
9.اعتراف میکنم آدمیم که زیاد کمیخندم و خیلیا از جمله مادرجون از این خصلت من بدش میاد!ولی فق خودم میدونم دلیل خنده هامو!
10.اعتراف میکنم مادرجونو(مامان مامانمو)خیلی اذیت میکنم!انقد بهش میگم عشقم تا حواسش پرت شه من از زیر کار در رم!خخخخخخ عالمی داره!بهش میگم تو جیگر منی خانم خوگله!البته خدایی هم خیلی نازه!عاشق اون چشمای خاکستری و دندونای صدفیشم!
11.از آشپزی متنفرررررم
12.اعتراف میکنم بعضی وقتا از خودمو تواناییام متنفر میشم!چون همه دوست و آشناها فقط واسه اون میان پیشم!
13.دلم یه دوست واقعی میخواد مثه hada خانوم!گرچه ایشون از من متنفرن!
14.احساس میکنم زیادیتون شد!!!!!!!پررو میشین براتون انقد از رازام گفتم!پ بمونید تو خماری تا دفه ی بعد!
بعدا نوشت:کوفتتون شه از وقت فیلمنگاه کردنم زدم برا نوشتن این پست!اوممممممم
دیدم که یه سریا نظر گذاشتن ولی وقت ندارم بعدا جوابشونو میدم!چون الان ج بدم سرسری میشه!خخخخخخ
اوس کریم ؟داده و ندادتو شکر!موچکرمممممم
درود
دقت کردین هر وقت میخواین بنویسین انتخاب موضوع براتون خت تر از خود نوشتس؟
منکه اینطوریم!
هویجوری چند روزیه دوس دارم براتون بنویسم اما نمیدونم چرا نمیشد!ولی مهم اینه که الان دارم مینویسم!میدونم هیشکی اینجا نوشته های منو نمیخونه!وبلاگم شده مثه دفتر خاطراتم!همونقدر آرومو بیصدا و مسکوته!ولی عیب نداره شما بزارین من فک کنم یکی به حرفم گوش میده!
زندگیمو دوس دارم!خودمو دوس دارم!
زندگی منم یه نوع زندگیه دیگه که هدیه ای از طرف خداست!
پس دوسش دارم!میدونین؟من همیشه یکی از مسایلی که روش بحث داشتم مطلب جبر و اختیاره!یادش بخیر اونموقع ها چقد با مامانمو خاله هام در این مورد بحث میکردم آخر سرم جواباشون تنها کسی رو که قانع نمیکرد من بودم!آخه میدونین مامانمو خاله هام همه فلسفه ومنطق خوندن!شاید همینم باعث شده من تو این مورد خنگ نباشم و اطلاعاتی داشته باشم!یادمه اولین بار کتاب دو جلدی فلوطین رو خاله بزرگم بهم معرفی کرد که بخونم!وای چقد ذوق کردم وقتی تمومش کردم!بالاخره این آقای فلوطین شاگرد افلاطون بوده دیگه مگه میشه کتابش به آدم روح نبخشه؟
میدونین یاد چی افتادم؟
اونموقعها که ممنو این داداش یزرگم کوچیک بودیم(داداشم چهارسال از من بزرگتره!)مامانم که میرفت سرکار ما باید نوبتی خونه رو تمیز میکردیم!هیچ وقت یادم نمیره نوبت به محمد(داداشم)که میرسید جاروبرقی که میزد میزاشتم خوب جارو کنه!بعد دوساعت که کارش مثلا روبه اتمام بود میرفتم چایی خشک وشکر برمیداشتم میریختم رو فرشا که دوباره جارو کنه!البته ناگفته نماند که یه سری فهمید کار منه کلی کتک خوردم!ولی نمیدونین چه حالی میداد!
راستی!
چند روز پیش تولد یکی از دوستای محمد بود!منم دعوت کرده بود با هم رفتیم کلی کیف داد!نمیگم جاتون خالی چون اصلا جاتون خالی نبود!خخخخخخ
ایشالله تولدخودم براتون جبران میکنم!
میدونین چیه؟درگیر یه حس خوبم!یه حس که از چند روز بعد از اینکه موبایلمو برداشتم دچارش شدم!
یه حس آزادی و فراغ خاطر دارم!حس خوبیه!همیشه از وابستگی بدم میومده!دقیقا همونو از بین بردم شاید به خاطر اونه!
دلتنگ یه دوست هم هستم که خیلی وقته نمیدونم چکار میکنه!
دیدین یه وقتایی مجبورین خودتونو به همه ی دنیا ترجیح بدین دقیقا من الان این حسو دارم1
کاش میشد همیشه اینطوری بود1
شما دعا کنین خدا کمکم کنه یه رتبه ی یه رقمی دورقمی بیارم!
اون رشته و اون شهری که میخوام قبول شم!قول میدم همتونو مهمون کنم به یه چیز خوبببب
چقدر خوبه که تمام حسای بد رفتن کنارو درگیری با خودم ندارم!
بعدا نوشت:این روزها درگیر کلمه ای هستم که بدون جوهر هم نوشته میشود!درگیر خدایی هستم که همه چیزم از وجود اوست!
پ.ن:اوس کریم؟؟؟؟موچکرمممممممم