ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

ته دنیای پانیک

اینجا جایی برا نوشتن حرفایی که تو دلم میمونه و هیچ وقت رو زبونم نمیاد مگر یه جایی مثه ته دنیا.....

و باز هم من....

درود

دقت کردین هر وقت میخواین بنویسین انتخاب موضوع براتون خت تر از  خود نوشتس؟

منکه اینطوریم!

هویجوری چند روزیه دوس دارم براتون بنویسم اما نمیدونم چرا نمیشد!ولی مهم اینه که الان دارم مینویسم!میدونم هیشکی اینجا نوشته های منو نمیخونه!وبلاگم شده مثه دفتر خاطراتم!همونقدر آرومو بیصدا و مسکوته!ولی عیب نداره شما بزارین من فک کنم یکی به حرفم گوش میده!

زندگیمو دوس دارم!خودمو دوس دارم!

زندگی منم یه نوع زندگیه دیگه که هدیه ای از طرف خداست!

پس دوسش دارم!میدونین؟من همیشه یکی از مسایلی که روش بحث داشتم مطلب جبر و اختیاره!یادش بخیر اونموقع ها چقد با مامانمو خاله هام در این مورد بحث میکردم آخر سرم جواباشون تنها کسی رو که قانع نمیکرد من بودم!آخه میدونین مامانمو خاله هام همه فلسفه ومنطق خوندن!شاید همینم باعث شده من تو این مورد خنگ نباشم و اطلاعاتی داشته باشم!یادمه اولین بار کتاب دو جلدی فلوطین رو خاله بزرگم بهم معرفی کرد که بخونم!وای  چقد ذوق کردم وقتی تمومش کردم!بالاخره این آقای فلوطین شاگرد افلاطون بوده دیگه مگه میشه کتابش به آدم روح نبخشه؟

میدونین یاد چی افتادم؟

اونموقعها که ممنو این داداش یزرگم کوچیک بودیم(داداشم چهارسال از من بزرگتره!)مامانم که میرفت سرکار ما باید نوبتی خونه رو تمیز میکردیم!هیچ وقت یادم نمیره نوبت به محمد(داداشم)که میرسید جاروبرقی که میزد میزاشتم خوب جارو کنه!بعد دوساعت که کارش مثلا روبه اتمام بود میرفتم چایی خشک وشکر برمیداشتم میریختم رو فرشا که دوباره جارو کنه!البته ناگفته نماند که یه سری فهمید کار منه کلی کتک خوردم!ولی نمیدونین چه حالی میداد!

راستی!

چند روز پیش تولد یکی از دوستای محمد بود!منم دعوت کرده بود با هم رفتیم کلی کیف داد!نمیگم جاتون خالی چون اصلا جاتون خالی نبود!خخخخخخ

ایشالله تولدخودم براتون جبران میکنم!

میدونین  چیه؟درگیر یه حس خوبم!یه حس که از چند روز بعد از اینکه موبایلمو برداشتم دچارش شدم!

یه حس آزادی و فراغ خاطر دارم!حس خوبیه!همیشه از وابستگی بدم میومده!دقیقا همونو از بین بردم شاید به خاطر اونه!

دلتنگ یه دوست هم هستم که خیلی وقته نمیدونم چکار میکنه!

دیدین یه وقتایی مجبورین خودتونو به همه ی دنیا ترجیح بدین دقیقا من الان این حسو دارم1

کاش میشد همیشه اینطوری بود1

شما دعا کنین خدا کمکم کنه یه رتبه ی یه رقمی دورقمی بیارم!

اون رشته و اون شهری که میخوام قبول شم!قول میدم همتونو مهمون کنم به یه چیز خوبببب

چقدر خوبه که تمام حسای بد رفتن کنارو درگیری با خودم ندارم!

بعدا نوشت:این روزها درگیر کلمه ای هستم که بدون جوهر هم نوشته میشود!درگیر خدایی هستم که همه چیزم از وجود اوست!

پ.ن:اوس کریم؟؟؟؟موچکرمممممممم


نظرات 9 + ارسال نظر
امین دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ق.ظ http://over.blogsky.com

سلام خوبی
آره بعضی وقتها انتخاب موضوع و نوشتنش سخته
نه اشتباه میکنی پانیک , خیلیها نوشته هات رو میخونن
یکیش خود من
الهی , خیلی خوبه از خودت و زندگیت راضی باشی
کاش منم این حس تو رو داشتم
ای کاش یکبار توی زندگیم این حسو رو میداشتم
نمیدونم چندسالته که داداشت 4 سال ازت بزرگته سنش چقده میشه
کاش میدونستم نکنه هم سن من باشه
به نظرم تو پانیک متولد 74 یا 75 باشی
یعنی من در مورد تو اینطوری فکر میکنم به عنوان یه دختر نوجوان می بینمت
کتک ,

سلاممممممم
چطوری؟؟؟؟
خوش اومدی!وای الان برات یه پست میزارم ببین تا چه حد خوشحالم کردی!همچین کیف کردم اومدم دیدم چقد آمار نظرام یهو اومده بالا!کوپ کردم!
دوس دارم بلند جیغ بزنم بگم خدایا عاشقتم!نمیدونی چه حس خوبیه اینکه بدونی اینهمه ذهنت زحمت کشیده بی ثمر نمونده!
خخخخخخ
هوررررررااااااااااااا
وای میدونم کدوم حسو میگی!ما آدما همیشه عادت داریم که همه چی رو برا خودمون سخت کنیم!زندگی هم یکی از همون چیزاست!
ولی میدونی؟خیلی وقته که فهمیدم خدا هوامو داره!شدیدم حسش میکنم!
باید یه دوره برات بزارم که حس منو پیدا کنی!خخخخخخ
نه جدی میگم!یه کلاس برات میزارم حتما!بیا!باشه؟؟؟
وای نگفتم چند سالمه؟من متولد 74/4/7 ام!دیدی تاریخ تولدم چقده باحاله؟؟؟؟مثه خودمممممم!!!
من دیدی دیگران نسبت به خودمو دوست دارم بدونم حاج آقا!حالا تو چند سالته که میترسی من همسنت باشم؟؟؟؟؟وای خدا اونروزو نیاره من همسن تو باشم!بلا به دور!خخخخخ

امین دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ق.ظ http://over.blogsky.com

داداشت اسمش محمده
داداش کویچکه منم اسمش محمده
با داداشت رفتی جشن تولد دوستش
آخی حدس میزنم شما تهران زندگی میکنید
منتظرم تا اولد بشه جبران کنی ها
روی حرفت حساب میکنم
من کیک میخوام پانیک
چه حسی پانیک
همچین فضوووووووووووووولیم گل کرد
خدا این همه خوشحالی و سرخوشی رو ازت نگیره پانیک

آره اسم داداشم محمده!
چه باحال!
آره رفتیم تولد دوستش!
ناخی!اشتباه حدس زدی!ما یه جایی همون نزدیکیای خودتونه شهرمون!
باشه هفت تیر منتظرم باش یه سوپرایز برا همتون دارممم!
کار خوبی میکنی که حساب میکنی!ادامه بده به کارت!
باشه کیکم میدم بهت!
فضووووووول
اگر خدا بخواهد همینطور باقی خواهم ماند!ما همیشه همین بودیم که هستیم!

امین دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:10 ق.ظ http://over.blogsky.com

سلام
میگم من از دختر مردم توی دانشگاه پرسیدم شما هستید توی فیسبوک با این اسم و فایمل گفتن نه
حالا چرا از شما دوست گرامی و سرکار خانم نپرسم خواهرم شما توی فیسبوک هستی خو بیا من ادد کن
ادرس پیجم که که توی وب گذاشتم
منم 8 تا دونه دوست که 4 تاشون رو هم نمیشناسم
4 تا دیگه هم با این و اون هستن دیگه
من فقط اونجا حضور پر رنگ دارم واسه خاطر لایک کردن

حالا عیب نداره از گردنت میگذرم!
ما نیز فیسبوک داریم!
ولی حضورم الان هم اینجا هم اونجا یکسانه!خخخخخ!
میخواستم ادت کنم تو وبت گشتم نبود ادرس فیس بوکت!خخخخ
اگه خواستی همکاری کن خودم برات لایک میخرم که ناکام از دنیا نری!
باش لایکتم میکنیم داداش!دیگه چی میخوای؟؟؟

nida دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:24 ب.ظ http://dr-nida.blogfa.com

سلااااااااااااااام
منم این حس ها رو تجربه کردم
وابستگی و آرامش الاااااااااااااان
دلتنگی رو هم
ایشالله که همون چیزی که میخوای خدا بت میده

درود بر تو دوست خوبم!
خوش اومدی!منور فرمودی!
چه خوووووب!دیدی آدم وقتی میدونه که یه نفر دیگه هم حس اونو تجربه کرده چقد خوشحال میشه؟؟؟
منم هویجوریم الان!
سپاسسس دوست خوبم!

hada سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ب.ظ

دلم برای وبلاگت تنگ شده بود.ادرسش یادم رفته بود
خوشحالم بخاطر حس ات.ولی یه سوال؟؟؟
حالا اگه ایشاالله رتبه یک یا دو رقمی بیاری جبره یا اختیار؟

وای!درود!خوش اومدی!!!!!!
سپاس که خوشحالی!
جبره!

امین سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ب.ظ http://over.blogsky.com

آها
اوه چه جالب
میدونم مفصله , آخی بعد اونوقت این عیبه از نظرتون خخخخخخ
گرفتن ای پی رو میخوام بهم یاد بدی ولی هک کردن بهم یاد بده پاینک
اره بعدش فهمیدم تهران نیستی
شهر شما به شهر ما نزدیکه , داری شوخی میکنی
چند روز فاصله اس حدودا
ای دون ای دون
مهم اینه که بالاخره در میاری
عجب دختر شیطونی هستی پانیک این همه گفتی شهرتو نگفتی
احساس میکنم واسه دونستن شهرتون باید رنج بسیاری ببینم و و فحش هایی از شما دختر خاله بشنوم و چه بسا کتک هایی ...اوئنم دور از تصور نیست دخمل خاله پانیک

امین سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ب.ظ http://over.blogsky.com

خسیس با منی دختر خاله
نیستم بخدا آخه همون یک هفته ای که جزوه ام نبود عجیب شارژ شده بودم درس بخونم
واقعا چقدر دخمل خوبی هستی تو
ایشالله از این سرکارها نصیب شما هم بشه و بری با اضافه کارش
منم یه دل سیر بهت بخندم پانیک

اوهوم با توام!
همه همینطورین وقتی کتاب نیست عجیب شوق درس خوندن میاد سراغت!خخخخ
میدونمممم!
ایشالله!منتها با ابن فرق که من اجرا کننده شم!
شتر در خواب بیند پنبه دانه!گهی لپ لپ...

وحید شنبه 7 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ب.ظ http://antigirl-boy.blogfa.com

تورا نه عاشقانه
نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه در آغوش میکشم
عدل مگر نه آن است که هر چیز سر جای خودش باشد؟؟

آپم![گل][گل]

سپاس!!!!!!
دارم میام!

zahra شنبه 7 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ http://http://asalkhanumekhoshgel.blogfa.com/

بیچاره داداشت!!!!!!!!!!!!

واقعا!
گاهی وقتا خودمم دلمبراش میسوزه!
کوچیکتر که بود میگفت همه خواهر دارن ما هم داریم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد