سلامممممم
دیروز که داشتم وبمو اپ میکردم میبینم یه بچه اومده واسه من کامنت گذاشته که میخوام وبتو هک کنم!
هههههههههه
بیچاره خبر نداره من خودمم تو کار همین چیزا یودم!!!!!!
خیال کرده من میترسم........
خخخخخخخخ
بمن میگه بیا وب منو بخر!
بعضیا واقعا یه چیزیشون میشه!
من دارم سایتمم افتتاح میکنم!اون موقع بیام وب یه روانی رو بخرم؟؟؟؟
آخه روانی در این حد؟؟؟؟؟
مسعود قلیمرادی:
او به تو خندید و تو نمیدانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود من نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض چشمت را دید
دل دستش لرزید
سیب دندان زده از دست دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل دردانه ی من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سالهاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارم
چهره ی زرد و حزین دختر من هر دم
می دهد دشنامم
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
زچه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟
........................................................................
اینم ادامه شعر از زبان باغ
شاعرش هم محمدحسین اسدی هست
" باغ "
و من آن باغ پر از حسرت و آه
که پر از تکرارم
شاخه هایم پر سیب
و کمی غمگینم
از چه رو این همه اصرار و گناه !
تو ببین پر سیبم
دانه ای چند کجا ...
که تواند بدهد آزارم ! ؟
گفتمش رخصت چیدن بد نیست
او بگفت سخت نگیر ... چشمی نیست !
گفتمش در پی او تند ندو
او بگفت فرصت نیست
گفتمش دخترکم ، سیب خودت را به دهان محکم گیر
او بگفت دست و دلم با هم نیست
گفتمش سیب بگو ، غرق به خاکی تو چرا
او بگفت زخم تنم را که دگر مرهم نیست
گفتمش اشک دگر لرزش تو بهر چه بود
او بگفت بغض شکسته که دگر با من نیست
لحظه ای چند سکوت
خش خش برگ درختان تو بگو ، حاجت بود ؟
تو که با هر قدمش نالیدی ! ! !
کوچه از دور به ما لبخند زد
کوچه ها عادت دیرینه ی رفتن دارند
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
قصه ی سیب کمی طولانی است
آدم و حوا بود
و از آن روز جدایی رخ داد
دیالوگ به یاد ماندنی در فیلم جدایی نادر از سیمین
سیمین:پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی؟
نادر:اون نمیدونه من پسرشم،ولی من که میدونم اون پدرمه...
ببین دلخوری،باش،عصبانی هستی،باش،قهری،باش،هرچی میخوای باشی
باش،ولی حق نداری با من حرف نزنی،فهمیدی؟
فکرنکنید خداوند شما رو فراموش کرده،شاید درهای زندان به روی شما بسته
باشه اما درهای رحمت خداوند به روی شما باز است این قدر به فکر راه های
دررو نباشید خداوند که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست. خدا خدای آدم های
خلاف کار هم هست وفقط خود خدا هست که بین بنده هاش فرقی نمیگذاره
او اند لطافت...اند بخشش...اند بیخیال شدن...اند چشم پوشی ورفاقته